جدول جو
جدول جو

معنی بنش - جستجوی لغت در جدول جو

بنش(اِ طِ)
سست شدن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وصل کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بنش(بِ نِ)
ادوارد. سیاستمدار چکوسلواکی که در سال 1884 میلادی در کوچلانی متولد گردید. ابتدا وزیر امور خارجه و سپس در سالهای 1935- 1938 میلادی رئیس جمهور شد. وی رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست (آزادیخواه) چکسلواکی گردید (در لندن). پس از آزادی چکسلواکی بار دیگر بریاست جمهوری برگزیده شد (1945- 1948). آنگاه پس از کودتای کمونیسها در سال 1948 میلادی از کار برکنار گردید و در همین سال درگذشت. رجوع به لاروس و دایرهالمعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
بنش
گریز از بدی سستی سستی در کار
تصویری از بنش
تصویر بنش
فرهنگ لغت هوشیار
بنش
نشا کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنشاد
تصویر بنشاد
(پسرانه)
شاد بنیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنشن
تصویر بنشن
حبوبات از قبیل نخود، لوبیا، ماش، عدس و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنشاختن
تصویر بنشاختن
نشاندن، کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، شاندن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ زَ / زِ کَ / کِ دَ)
نشانیدن. (برهان) (آنندراج). بنشاندن. (شرفنامۀ منیری). نشانیدن و جای دادن و افراختن. (ناظم الاطباء) :
چو شاگرد را دید بنواختش
بر مهتران شاد بنشاختش.
فردوسی.
به خسرو سپردند و بنواختش
بر گاه فرخنده بنشاختش.
فردوسی.
بپرسید بسیار و بنواختش
بخوبی بر تخت بنشاختش.
فردوسی.
بپرسید و بنشاختش پیش خویش
غمی شد ز جان بداندیش خویش.
فردوسی.
چو او را پیش خود بر گاه بنشاخت
همی از ماه تابان بازنشناخت.
(ویس و رامین).
برآمد جم از جای و بنواختش
به اندازه بستود و بنشاختش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بُ شَ)
حبوبات از قبیل نخود و عدس و ماش و لوبیا و باقلا و غیره. (فرهنگ فارسی معین). مجموع دیگ افزارها از حبوب خشک چون نخود، لوبیا، ماش، عدس، باقلا و نخود سیاه وسیاه چشم (لوبیا بلبلی، چشم بلبلی). منیجو، لپه. (یادداشت بخط مؤلف). خل ماش. نام جنس ها و انواع بسیاری از گیاهان تیره پروانه داران که همه جا میرویند و به آسانی بعمل می آید. دانه های بنشن از دوره های قبل از تاریخ شناخته شده و در تغذیۀ انسان و دام بکار رفته است. بعضی از آنها را برای علوفه و قوی ساختن خاک میکارند. پوست نیام و لپه ها و حتی رشته های کنارۀ آنها در نیام نرسیده قابل خوردن است. نمونه های آنها عبارتند از: لوبیا، باقلا، نخود، عدس، ماش، خلر و سویا. (دایره المعارف فارسی). رجوع به گیاه شناسی گل گلاب شود، نشان و اثر. چنانکه گویند از فلانی یا از فلانه چیز بنک نمانده است، اراده آن باشد که نشان و اثر نمانده است. (برهان) (از رشیدی) (آنندراج) (جهانگیری). نشان و اثر چیزی: بنک از فلان نماند. (فرهنگ فارسی معین). نشان و اثر چیزی. (ناظم الاطباء) ، نشان و نقش پا. (ناظم الاطباء). نقش پا. نشان پا. رد پا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ)
دهی از دهستان سوسن بخش ایزه است که در شهرستان اهواز واقع است. و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، نوعی از قماش زمین اطلس بود که بر آن گلهای زربفت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) (از جهانگیری) (برهان) :
ز جامه خانه عشق تو اطلسی گردون
به نعل و داغ بنک پوش کرده ای ما را.
ظهوری (از رشیدی).
، گلها و نشانها را نیز گویند که بر روی مهوشان از خوردن شراب بهم میرسدیا عرق بر پیشانی ایشان نشیند. (برهان) (آنندراج). گلی که بر روی مهوشان از آشامیدن شراب بهم رسد. و خویی که بر پیشانی نشیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ شُ دَ)
رجوع به نشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ تَ)
نشستن. (از برهان) (از آنندراج). نشسته شدن. (ناظم الاطباء) :
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار.
منوچهری.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بفش
تصویر بفش
عظمت وشکوه وکر و فر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقش
تصویر بقش
خوش سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندش
تصویر بندش
پنبه حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشن
تصویر بشن
قد وبالا، اندام وبدن آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطش
تصویر بطش
حمله کردن وسخت گرفتن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند
تصویر بند
فاصله میان دو عضو که آن را بعربی مفصل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنشناس
تصویر بنشناس
ناشناس ناشناخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنشن
تصویر بنشن
حبوبات از قبیل نخود و عدس و ماش و لوبیا و باقلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنشن
تصویر بنشن
((بُ شَ))
حبوبات مانند نخود، لوبیا، عدس، ماش، باقلا و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنگ
تصویر بنگ
مخدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بند
تصویر بند
ماده قانونی، پاراگراف، جزء، سد، Article
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندش
تصویر بندش
انسداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنک
تصویر بنک
قهوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنگش
تصویر بنگش
اعتیاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برش
تصویر برش
مقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
خواربار، حبوبات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: آدم حقه باز
فرهنگ گویش مازندرانی
بنفشه، نامی برای دختران، نشا کن، بنفشه، نامی برای دختران، بنفشه، نامی برای دختران
فرهنگ گویش مازندرانی
روی زمین لغزاندن و پیچاندن، فشردن و مالاندن بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
با کمی تغییر لحن در تلفظ می تواند دو معنی متفاوت مثبت و منفی
فرهنگ گویش مازندرانی