- بندنده
- بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
معنی بندنده - جستجوی لغت در جدول جو
- بندنده
- کسی که چیزی را می بندد،
برای مثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه برندد آنکه رنده کند
آنکه خنده کند ضاحک
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، ضاحک، خندناک، خنده رو، سبک روح، ضحوک، خنداخند، شکفته، منبسط، خنده ناک
آنچه که بگندد
آنکه بلندد غرغرکننده ژکنده
بقچه بزرگ، بسته بزرگ
تکمه، گوی گریبان، بندیمه، بندمه
موجود، ساکن، حاضر
صدور، صادر شدن
پاشنده
تکمه، گوی گریبان
تکمه لباس
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
مفصل اعضا، دره
توف، پیشتو پیشتاب تفنگ توپ، پیشتو (پیشتاب)
جز جز، تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره، اندک اندک
یک پندگ (فوندیگ فندغ)، یک گروهه
مفصل کوچک انگشت
جامه دان، بقچه، بسته
آنکه در حلق فرو کند غذا را
کسی که می بیند
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده
ساکن مقیم آرام گیرنده، جمع باشندگان
آنکه چیزی بخشد داد و دهش کننده عطا کننده. داده عطا شده، معاف عفو شده، قسمت شده
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
بازی کننده، مقابل برنده
سیار، سیاره
مخاطب
مخاطب