بندنده کسی که چیزی را می بندد، برای مثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰) ادامه... کسی که چیزی را می بندد، برای مِثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰) تصویر بندنده فرهنگ فارسی عمید
بندنده (بَ دَ دَ / دِ) بندکننده. (فرهنگ فارسی معین). ادامه... بندکننده. (فرهنگ فارسی معین). لغت نامه دهخدا
بندنده بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی) ادامه... بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی) تصویر بندنده فرهنگ لغت هوشیار