جدول جو
جدول جو

معنی بندخال - جستجوی لغت در جدول جو

بندخال
شاخه ی نازک و قابل انعطاف درخت برای بستن پشته ی هیزم یا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی خال
تصویر بی خال
(دخترانه)
بی نشان (نگارش کردی: بخا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بندخانه
تصویر بندخانه
زندان، جایی که محکومان و تبهکاران را در آنجا نگه می دارند، محبس، بندیخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخان
تصویر بادخان
جایی که در آن هوای بسیار جمع شود و باد بسیار بوزد، بادخانه، خانۀ باد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ورزش که با دست بازی می شود و در زمینی به مساحت ۶۵ × ۱۱۰ متر بین دو دستۀ ۱۱ نفری به وسیلۀ توپ چرمی بزرگ صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
کسی که روی ریسمان راه می رود و هنرنمایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
محل اتصال دو استخوان در بدن، بند، مفصل، دره، جای ساختن سد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مفصل اعضاء. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مفصل و پیوندگاه. (ناظم الاطباء). فص. (دهار). وصل. مفصل: دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است، آنرا الرصفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). آرنج. بندگاه دست بود میان ساعد بازو. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
لغت نامه دهخدا
(بَ خِ)
بدطبیعت. بدحالت. بدصفات. بدخصلت. (ناظم الاطباء). بد افعال و کردار. (آنندراج) :
بد که گوید زو مگر بدنیتی
بدخصال و بدفعال و بدنشان.
فرخی.
کسی گفت از این بندۀ بدخصال
چه خواهی، هنر یا ادب یا جمال ؟
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدگمان. (فرهنگ فارسی معین). سی ّءالظن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تند و تیز رفتن مانند الاغ. (ناظم الاطباء) ، احاطه کردن چیزی را. (یادداشت مؤلف). احاطه زدن در دور چیزی. شامل شدن: رحمت ایزد تعالی ایشان را اندرگرفت. (تاریخ سیستان). دختران عبدمناف گرد من اندرگرفتند. (تاریخ سیستان) ، آبستن شدن. (یادداشت مؤلف) : محوایله اندرگرفت بقدرت باری تعالی. (تاریخ سیستان). و رجوع به گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیختن و بهتر گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صافی کردن و برگزیدن و بهتر را برداشتن: انتخل الشی ٔ، صفاه و اختاره و اخذ افضله. (از اقرب الموارد). برگزیدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بت خاله. نام بتخانه ای است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه بر روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیزی کند. شخصی که عملیات آکروباسی روی بند انجام دهد. ریسمان باز. (فرهنگ فارسی معین). رسن باز. آنکه بر طناب وبندی در هوا کشیده رود و اعمال غریبه بر بند کند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
پسردائی. خالوزاده. پسرخالو. دائی زاده. پسر نیای مادری. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
راه یافتن و توفیق راست کردن. (ناظم الاطباء). راه و توفیق راست کرداری یافتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مطاوع دل ّ کند. (از اقرب الموارد). یقال: دله علیه و اندل. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
بادخوان. بادگیر و گذرگاه باد باشد مطلقاً خواه در بلندی و خواه در پستی. (برهان) (ناظم الاطباء). جای بادگزار (گذار و ظاهراً باصطلاح مکان اسفل را گویند و در اصل خانه باد بود که بقلب استعمال کرده اند. کسائی گوید:
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخان ؟
(از آنندراج) (انجمن آرا: بادپروا).
تادیو فتنه در دل او بیضه نهاد و هوای عصیان بر سر اوبادخان ساخت. (کلیله و دمنه). رجوع به بادخوان، بادخانه، بادگیر، بادپرانی، بادآهنج، بادپروا، بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
زندان که ترجمه سجن است. (آنندراج). بندی خانه. زندان. محبس. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) :
وحشی نداشت پای گریز از کمند عشق
او را به بند خانه هجران گذاشتیم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عین بادخان چشمه ای در حدود دامغانست، و هرگاه نجاستی در آن افکنند باد و طوفانی قوی پدید آید و صحت این خبر بتواتر پیوسته و چنین گویند که در نواحی غزنین نیز مثل این چشمه ای است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 665)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به شدن و نیکو گردیدن ریش. (ناظم الاطباء). به شدن زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به شدن. بهبود یافتن (زخم). سر بهم آوردن (جراحت). (فرهنگ فارسی معین). بهتر شدن خستگی و ریش. مندمل شدن قرحه. جوش خوردن. (یادداشت مؤلف) ، اندمل الجرح، به شد و نیکو گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان لادیزاست که در بخش میرجاوه شهرستان زاهدان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غیرفصیح است و جز در شعر نیامده. (از اقرب الموارد) ، در میان نهادن. درمیان گذاشتن: صلح فرونهادندو سوگندان مغلظه اندرمیان کردند. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
جمع بنده:
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. (کلیله ودمنه).
بندگان را که از قدر حذر است
آن نه زیشان که آن هم از قدر است.
سنایی.
رجوع به بنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندخال
تصویر اندخال
درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
سر به هم آوردن زخم، به شدن بهبودی یافتن به شدنبهبود یافتن (زخم) سر بهم آوردن (جراحت)، بهبود سر بهم آوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
آنکه بر روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیزی انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگان
تصویر بندگان
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل اعضا، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
((بَ))
مفصل، محل اتصال دو استخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدمال
تصویر بیدمال
پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیله چوب بید و چوب های دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
((بَ))
کسی که روی طناب بازی می کند و نمایش می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
((اِ دِ))
بهتر شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندباز
تصویر بندباز
آکروبات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل
فرهنگ واژه فارسی سره