جدول جو
جدول جو

معنی بندبن - جستجوی لغت در جدول جو

بندبن(بَ بُ)
دهی جزء دهستان سیاهکل رود بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است. دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
بندبن
زیرکتل، پایین بند یا سد، مکانی که در جنوب بالا جاده کردکوی.، نام روستایی از دهستان لنگای عباس آباد که بقعه ای بنام ایوب.، نام روستایی در خطرکوه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندن
تصویر بندن
(پسرانه)
بلندی روی کوه (نگارش کردی: بهندهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدبن
تصویر بیدبن
بید، درختی بی میوه با شاخه های راست و بلند، برگ های دراز و ساده، چوب کم دوام و برگ و پوست آن تلخ مزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندان
تصویر بندان
بسته کننده، در حال بستن یا بسته کردن مثلاً یخ بندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندزن
تصویر بندزن
کسی که پیشه اش به هم چسباندن و بند زدن ظرف های شکسته است، بش زن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
این کلمه بصورت مزید مؤخر به کلمات می پیوندند و بیشتر معنی مصدری یا وصفی بدانها می دهد: دربندان. حنابندان. میوه بندان. یخ بندان. شیشه بندان. آینه بندان. شهربندان
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
از دهات دهستان لنکا شهرستان شهسوار و در 37هزارگزی جنوب شرقی شهسوار و 4هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ شهسوار به چالوس، در دشتی واقع است. هوایش معتدل و مرطوب و مالاریاخیز است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه تیله روداست و محصولش برنج و مرکبات. مردمش به کار زراعت و گله داری اشتغال دارند و تابستان را به حدود ییلاق مازیکا می روند. راه مالرو دارد. روی قلعۀ مجاور این آبادی آثار ابنیۀ قدیمی از قبیل آب انبار و قلعه خرابه دیده می شود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
دهی است جزو بخش مرکزی شهرستان لاهیجان. دارای 574 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
بدبنیاد. (از ولف). بدنژاد:
تو از بدبنان بودی و بدنشان
نه از تخم ساسان رسیدی بنان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بی بُ)
درخت بید. (ناظم الاطباء) :
بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شود
زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.
منوچهری.
سندس رومی در نارونان پوشانند
خرمن مینا بر بیدبنان افشانند.
منوچهری.
مریم دوشیزه باغ، نخل رطب بیدبن
عیسی یک روزه گل، مهد طرب گلستان.
خاقانی.
در بربیدبن نگر لشکر مور صف زده
گرد لوای سام بین موکب جام لشکری.
خاقانی.
چو بیدبن که تن آور شود به پنجه سال
به پنجروز ببالاش بردود یقطین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نهبندان است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 208 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ بَ)
نام گاوی است که در کلیله بدان اشاره شده است: با وی (برادر بزرگترم) دو گاو بود یکی را شتربه نام و دیگری را بندبه. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
آنکه کاسه و بشقاب را پیوند دهد. (فرهنگ فارسی معین). کسی که کارش بند زدن است. کاسه بند. شعاب. بش زن (در تداول اهالی خراسان)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
جزٔجزء. تکه تکه. قطعه قطعه. پاره پاره: و از حال ری و خوارزم بندبند و اندک اندک از آن گویم که دو باب خواهد بود سخت مشبع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 474).
به ترکیب آن سنگها بندبند
برآورد بیدر حصاری بلند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدبن
تصویر بیدبن
درخت بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندبند
تصویر بندبند
جز جز، تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره، اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندزن
تصویر بندزن
((~. زَ))
آن که ظروف شکسته را پیوند می زد
فرهنگ فارسی معین
دامنه ی کوه، زیرکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستاهایی از دهستان های چهاردانگه ی هزارجریب ساری، بندپی
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کمربندی که با نخ بافند، کمربندنخی
فرهنگ گویش مازندرانی
ترکه هایی که جهت بستن مجموعه ی دسته های برنج مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در دهستان کلارآباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی