بندی باشد که با چوب و علف و خاک و گل در پیش آب بندند تا آب بلند شود و به زراعت رود. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (از ناظم الاطباء). مصحف بندورغ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به بندورغ شود.
بندی باشد که با چوب و علف و خاک و گل در پیش آب بندند تا آب بلند شود و به زراعت رود. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (از ناظم الاطباء). مصحف بندورغ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به بندورغ شود.
بدبخت. (ناظم الاطباء) (از ولف). بدحال. (یادداشت مؤلف). بدروزگار. تیره بخت. سیه روزگار. مقابل بهروز، نیک روز: همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم. فردوسی. بدو گفت کاندر جهان مستمند کدام است و بدروز ناسودمند. فردوسی. به بدروز همداستانی نکرد که بازوش با زور بود و توان. فرخی. بالجمله خداوندا در وهم نیاید کاحوال من بدروز اینجا بچه سان است. مسعودسعد. - بدروز کردن، بدبخت کردن. بدحال و پریشان کردن: به گرد عالم آوارم تو کردی چنین بدروز و بی چارم تو کردی. نظامی. - بدروز گشتن، بدبخت شدن. بدحال شدن: سپهداران او پیروز گشتند بداندیشان او بدروز گشتند. (ویس و رامین)
بدبخت. (ناظم الاطباء) (از ولف). بدحال. (یادداشت مؤلف). بدروزگار. تیره بخت. سیه روزگار. مقابل بهروز، نیک روز: همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم. فردوسی. بدو گفت کاندر جهان مستمند کدام است و بدروز ناسودمند. فردوسی. به بدروز همداستانی نکرد که بازوش با زور بود و توان. فرخی. بالجمله خداوندا در وهم نیاید کاحوال من بدروز اینجا بچه سان است. مسعودسعد. - بدروز کردن، بدبخت کردن. بدحال و پریشان کردن: به گرد عالم آوارم تو کردی چنین بدروز و بی چارم تو کردی. نظامی. - بدروز گشتن، بدبخت شدن. بدحال شدن: سپهداران او پیروز گشتند بداندیشان او بدروز گشتند. (ویس و رامین)
جوالدوز. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) ، مفصل. (یادداشت بخط مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : از این مهره و از آن مغاک، بندگشادی خوش حاصل شود و حرکت ران و رفتن، بدین بندگشاد است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و هنگام نشستن و برخاستن از بندگشادهای او (خداوند علت بواسیر) آواز همی آید آنرا فرقعه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). و رجوع به مادۀ قبل شود
جوالدوز. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) ، مفصل. (یادداشت بخط مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : از این مهره و از آن مغاک، بندگشادی خوش حاصل شود و حرکت ران و رفتن، بدین بندگشاد است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و هنگام نشستن و برخاستن از بندگشادهای او (خداوند علت بواسیر) آواز همی آید آنرا فرقعه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). و رجوع به مادۀ قبل شود
نام جایی و محلی است از سمرقند که شراب آنجا نیکو میشود. (برهان). مؤلف انجمن آرا این نام را تصحیف ’فیاروز’ میداند: باز تویی رنج باش و جان تو خرم با نی و با رود و با نبیذ فناروز. رودکی. رجوع به فیاروز شود
نام جایی و محلی است از سمرقند که شراب آنجا نیکو میشود. (برهان). مؤلف انجمن آرا این نام را تصحیف ’فیاروز’ میداند: باز تویی رنج باش و جان تو خرم با نی و با رود و با نبیذ فناروز. رودکی. رجوع به فیاروز شود
فتح بن علی بن فتح قوام الدین بنداری اصفهانی که در قرن هفتم نشو و نما یافته است. او راست: تاریخ دولت آل سلجوق، از عمادالدین محمد بن محمد حامد اصفهانی که بوسیلۀ وی بصورت اختصار درآمده است. دیگر کتاب موسوم به نصرهالفتوه و عصرهالفطره در اخبار دولت سلجوق. (از معجم المطبوعات) ، چهرۀ بولهبان وقت یعنی مخالفان دین و برباطل. (شرفنامۀ منیری)
فتح بن علی بن فتح قوام الدین بنداری اصفهانی که در قرن هفتم نشو و نما یافته است. او راست: تاریخ دولت آل سلجوق، از عمادالدین محمد بن محمد حامد اصفهانی که بوسیلۀ وی بصورت اختصار درآمده است. دیگر کتاب موسوم به نصرهالفتوه و عصرهالفطره در اخبار دولت سلجوق. (از معجم المطبوعات) ، چهرۀ بولهبان وقت یعنی مخالفان دین و برباطل. (شرفنامۀ منیری)
لهجۀ ترکی بطلیوس یا باداجز است، رجوع به بطلیوس شود، اسب: مر اسب را پارسیان بادجان خوانده اند و رومیان آنرابادپای، (نوروزنامه)، اسب خوب، اسب تندرو، تکاور
لهجۀ ترکی بطلیوس یا باداجز است، رجوع به بطلیوس شود، اسب: مر اسب را پارسیان بادجان خوانده اند و رومیان آنرابادپای، (نوروزنامه)، اسب خوب، اسب تندرو، تکاور
ابن حسین بن محمد بن مهلب شیرازی از مشاهیر متصوفۀ قرن چهارم، وی خادم شیخ ابوالحسین اشعری مشهور، مؤسس مذهب اشاعره بوده است و با شیخ کبیر نیز معاصر بوده است و مابین ایشان در بعضی مسائل مفاوضات و معارضاتی روی داده است. ابن عساکر در متن کذب المفتری روایت کند که پدر بندار او را از بهر تجارت به بغداد فرستاد و وی قریب چهل هزار دینار مال التجاره همراه داشت. گذار او در آن شهر به مجلس شبلی افتاد و کلام او در وی تأثیر کرد. شبلی او را امر نمود تا از اموال خود بیرون آید، بندار شش بدره زر به نزد شبلی برد. شبلی در آینه ای که پیوسته در آن نظر کردی، نگریست و گفت آینه گوید که هنوز چیزی باقی است و... تا آنکه بالاخره بندار را از آن همه اموال هیچ نماند و همه را در راه خدا ایثار نمود. آن بار چون به نزد شبلی رفت شبلی در آینه نظر کرده گفت آینه گوید که بیش هیچ باقی نمانده. بندار گفت آینه راست میگوید و ملازمت شبلی اختیار نمود. بندار در ارجان سکنی داشت و هم در آن شهر در سال 353 هجری قمری وفات یافت و همان جا مدفون شد. (از حاشیۀ شدالازار ص 225)
ابن حسین بن محمد بن مهلب شیرازی از مشاهیر متصوفۀ قرن چهارم، وی خادم شیخ ابوالحسین اشعری مشهور، مؤسس مذهب اشاعره بوده است و با شیخ کبیر نیز معاصر بوده است و مابین ایشان در بعضی مسائل مفاوضات و معارضاتی روی داده است. ابن عساکر در متن کذب المفتری روایت کند که پدر بندار او را از بهر تجارت به بغداد فرستاد و وی قریب چهل هزار دینار مال التجاره همراه داشت. گذار او در آن شهر به مجلس شبلی افتاد و کلام او در وی تأثیر کرد. شبلی او را امر نمود تا از اموال خود بیرون آید، بندار شش بدره زر به نزد شبلی برد. شبلی در آینه ای که پیوسته در آن نظر کردی، نگریست و گفت آینه گوید که هنوز چیزی باقی است و... تا آنکه بالاخره بندار را از آن همه اموال هیچ نماند و همه را در راه خدا ایثار نمود. آن بار چون به نزد شبلی رفت شبلی در آینه نظر کرده گفت آینه گوید که بیش هیچ باقی نمانده. بندار گفت آینه راست میگوید و ملازمت شبلی اختیار نمود. بندار در ارجان سکنی داشت و هم در آن شهر در سال 353 هجری قمری وفات یافت و همان جا مدفون شد. (از حاشیۀ شدالازار ص 225)
عمل و جمعآوری و تحصیل خراج مالیات. کارداری و جمعآوری مالیات و خراج: عبداﷲ به عثمان نامه کرد و از عمرو گله کرد. عثمان نامه کرد به عبدالله سعد و امیری مصر او را داد و بنداری و سپاه بدو سپرد و عمرو را بازخواند. (ترجمه تاریخ طبری). پس چون عبدالله بن سعد به مصر آمد و با عمروعاص همی بود، عثمان نامه کرد و بنداری مصر به عبدالله داد. (ترجمه تاریخ طبری). تا که ابوالفضل سوری بن معتز او را عمل و بنداری طوس فرمود. (تاریخ بیهق).
عمل و جمعآوری و تحصیل خراج مالیات. کارداری و جمعآوری مالیات و خراج: عبداﷲ به عثمان نامه کرد و از عمرو گله کرد. عثمان نامه کرد به عبدالله سعد و امیری مصر او را داد و بنداری و سپاه بدو سپرد و عمرو را بازخواند. (ترجمه تاریخ طبری). پس چون عبدالله بن سعد به مصر آمد و با عمروعاص همی بود، عثمان نامه کرد و بنداری مصر به عبدالله داد. (ترجمه تاریخ طبری). تا که ابوالفضل سوری بن معتز او را عمل و بنداری طوس فرمود. (تاریخ بیهق).
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا