- بنجه ((بُ جِ یا جَ))
- پیشانی، پنجه، پنچه، ناصیه
معنی بنجه - جستجوی لغت در جدول جو
- بنجه ((بُ جَ))
- قباله، سند قدیمی، سند مالکیت غیررسمی، بنچاق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سیلی که بصورت زنند تپانچه طپانچه
پارسی تازی گشته توانچه تپانچه
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
گیشه
زحمت
کابینت، صندوق، قفسه
افزاری که جولاهگان بدان آهار برتانه مالند و آن دسته گیاهی است مانند جاروب برهم بسته، آهاری که بر تانه مالند
برده، زر خرید، غلام
سپیده دم پایان شب
جمعی که بر اصناف حرف و صنعت و رعیت بندند و مالیات و بدهی آنها
ته مانده چیزهای بد و خراب
پنبه گلوله کرده به جهت رشتن پنبه محلوج بندک بندش غنده
پارسی تازی شده پنجره پنجره
شالوده
معیار، مقیاس
فطرت، نهاد، وجود
دفتر صادرات و واردات
پسری، فرزند خواندگی خرمن غله و کاه و غیره
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز
خشتک گریبان
به روش به گونه ی
دریچه، روزنه بزرگ، بادگیر روزن، پیش در، گیشه
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
ناله و زاری
شادی، خوشی
رد کردن
پنج انگشت دست یا پا در انسان
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
نوحه، مویه، ناله و زاری، برای مثال به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی - لغتنامه - زنجه)
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن،
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن،