جدول جو
جدول جو

معنی بناکردن - جستجوی لغت در جدول جو

بناکردن
(نَبْءْ)
ساختمان کردن. برآوردن. ساختن. پی افکندن. بن افکندن. عمارت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بسی شهر خرم بنا کرد کی
چو صد ده بنا کرد بر گرد ری.
فردوسی.
بنا کرد جائی چنان دلگشای
یکی شارسان اندر آن خوب جای.
فردوسی.
این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفۀ فردوس بفردوس قرین است.
منوچهری.
آنکه بنا کرد جهان زان چه خواست
گر به دل اندیشه کنی زین رواست.
ناصرخسرو.
وچون از آنجا بیفتاد و شهر فیروزآباد که اکنون هست بنا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). دارابجرد، دارابن بهمن بنا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 129).
بنا کردن نیکی از من بود
بدی را بدایت ز دشمن بود.
نظامی.
تازه بنا کرد و کهن درنوشت
ملک بر آن تازه ملک تازه گشت.
نظامی.
بناکرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درویش شبخانه ساخت.
سعدی (بوستان).
یا مکن با پیل بانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخورد پیل.
سعدی.
هرکس کند ز پایۀ خود بیشتر بنا
فال نزول میزنداز بهر خانه اش.
صائب.
و رجوع به بنا شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشادن، گشودن، گشاده کردن، گشوده کردن، واکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثنا کردن
تصویر ثنا کردن
مدح کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن، ساختمان کردن، ساختن عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
بوییدن، بو کشیدن، استشمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
بغض کردن، اخم کردن، رو ترش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
کاری که انجام دادنش سزاوار و شایسته نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
نکردن. مقابل کردن. رجوع به کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زن کردن
تصویر زن کردن
ازدواج کردن همسر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاکردن
تصویر طلاکردن
از طلا تازی مالیدن به کار بردن دارو های مالیدنی اندودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظن کردن
تصویر ظن کردن
پنداشتن توهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاکردن
تصویر قفاکردن
پشت کردن روی برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکردن
تصویر نازکردن
عشوه گری، تفاخر، خودنمائی
فرهنگ لغت هوشیار
بر روی آب به وسیله حرکات دست و پا حرکت کردن سباحت. شناه کردن: هم در آن حال همی کرد به دریای ضمیر - خاطر من ز پی حرص مدیح تو شناه. (سنایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمناکردن
تصویر تمناکردن
یوبهیدن خواستار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاح قهوه خانه های قدیم پیاله (قهوه) خود را از راه دوستی و تواضع بدیگری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد کردن
تصویر بد کردن
بدرفتار کردن با او، ظلم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن ساختمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشودن، فراز کردن، وا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شدن
تصویر بنا شدن
ساخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنابرین
تصویر بنابرین
بدین مناسبت بدین لحاظ از این رو علی هذا بدین سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بق کردن
تصویر بق کردن
عبوس شدن پژمان و ترشرو بودن چهره در هم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
خشمگین نشستن، اخم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشناکردن
تصویر اشناکردن
شنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداکردن
تصویر اداکردن
گزاردن توختن تختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناکردن
تصویر ثناکردن
ستایش کردن مدح گفتن، حمدگفتن محمدت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
ناشایسته، ناروا، ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی