جدول جو
جدول جو

معنی بناوند - جستجوی لغت در جدول جو

بناوند
(بِ وَ)
بمعنی بازداشتن و نگاه داشتن چیزی باشد در جایی مثل آنکه آب را در گوی حوض و مانند آن محافظت کنند. (برهان) (آنندراج) (از مجمع الفرس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بناوان
تصویر بناوان
(دخترانه)
کدبانو، خانهدار (نگارش کردی: بنهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باوند
تصویر باوند
(دخترانه)
اصیل، خانوادهایی معروف از کردها که در شمال ایران حکومتی پایه نهادند (نگارش کردی: باوهند)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاوند
تصویر بهاوند
(پسرانه)
دارنده نیکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیناوند
تصویر زیناوند
(پسرانه)
مسلح، لقب تهمورث پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دماوند
تصویر دماوند
(پسرانه)
دارای دمه و بخار، نام کوهی از سلسله جبال البرز در شمال شرقی تهران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدوند
تصویر بیدوند
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، حجر هندی، شادنج، شادانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
زمین پشته پشته، زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
ویژگی زمین پشته پشته، زمین ناهموار، بشاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداوند
تصویر خداوند
خدا، ارباب، خواجه، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
لمس کننده، دست مالنده
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجید شهرستان هروآباد و 27 هزارگزی مغرب سنجید (کیوی) و 3 هزارگزی جادۀ شوسۀ میانه به هروآباد. در منطقۀ کوهستانی و سردسیر واقع است و 141 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی ایشان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نان بند. بالشچه ای که خمیر پهن کرده بر آن نهند و بر دیوار تنور تفته دوسانند پختن نان را. لپّو. رفیده. نابند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان است که در شهرستان بیرجند واقع است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
باوند شاپور پسر کیوس پسر قباد پسر فیروز از ملوک مازندران. اول سلاطین طبقۀ اول از طبقات ثلاث آنها که به ملوک جبال معروفند. رجوع به حبیب السیر چ خیام، ج 2 ص 335 و 336 و ج 3 صص 418-421 شود.
- آل باوند، خاندان باوندی که ملوک مازندران بودند. و رجوع به آل باوند، و باوندیه و فهرست زامباور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
پساوند. قافیۀ شعر. (برهان) (اوبهی) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف) (فرهنگ سروری). در اصطلاح عروض، قافیه. (ناظم الاطباء). قافیۀ شعر باشد و چون در دنبال شعر است پساوند خواندن بهتر است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
همه باد و همه بند و همه سست
معانی بازگونه با بساوند.
لبیبی (از فرهنگ سروری).
و رجوع به پساوند و شعوری ج 1 ورق 158 شود، جایی را نیز گویند که میوه های خوشبوی در آنجا بهم رسد. (برهان) (ناظم الاطباء). جایی را گویند که میوه های خوش بو در آنجا بسیار باشد. (جهانگیری) (هفت قلزم). رجوع به بسّد شود. جوالیقی در المعرب آرد: و از لفظ بستان کلمه بست آمده و آن فارسی است چه هیچیک از ثقات کلمه عربی مرکب از ’ب س ت’ نیاورده است. (جوالیقی ص 54 س 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، دارای 139 تن سکنه. آب آن از چشمه و کوه و محصول آن غلات و عدس و نخود سیاه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم. دارای 226 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه سار. محصول آنجا غلات، بنشن، گردو، زردآلو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان هنام بسطام بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد در کنار شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ وَ)
نگاهداشته و محفوظماندۀ آب در کوزه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجاوند
تصویر سجاوند
پارسی تازی گشته سگاوند کوهی در سیستان
فرهنگ لغت هوشیار
بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود، بالا خانه، صفه بلندی که سقف آن را برستونی افراشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
صفه بلند که سقف آنرا بستونها افراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن ایوان گشاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداوند
تصویر خداوند
نامی از نامهای الهی
فرهنگ لغت هوشیار
کوهی بسیار مرتفع از سلسله جبال البرز که همیشه از برف و یخ پوشیده شده و واقع است مابین طبرستان و ری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمانند
تصویر بمانند
مانند مثل: (چو این هر سه هم زین پدر و مادرند چرا نه بمانند یکدیگرند) (امیر خسرو) توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندبند
تصویر بندبند
جز جز، تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره، اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
زمین پشته پشته زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
لمس کننده، حس لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
زمین ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
بالشچه ای که خمیرپهن کرده بر آن نهند و بر دیوار تنور تافته چسبانند تا نان بپزد رفیده نابند
فرهنگ لغت هوشیار
((وَ))
بالشچه ای که خمیر پهن کرده بر آن نهند و بر دیوار تنور تافته چسبانند تا نان بپزد، رفیده، نابند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
سکو، صفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بمانند
تصویر بمانند
از قبیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زراوند
تصویر زراوند
آرسطولوخیا
فرهنگ واژه فارسی سره