جدول جو
جدول جو

معنی بم - جستجوی لغت در جدول جو

بم
ویژگی صدای کم فرکانس، در موسیقی ویژگی صوت پایین، صدایی با این ویژگی
تصویری از بم
تصویر بم
فرهنگ فارسی عمید
بم
(بِ مَ)
مرکّب از: حرف جر ’ب’ + اسم استفهام ما، مخفف بما. به چه ؟ (ترجمان القرآن جرجانی)، چگونه و به چه وضع؟ (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بم
(بُم م)
بوم، که جغد باشد. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
بم
(بُ)
مخفف بمب در تداول عوام فارسی زبانان. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بمب شود
لغت نامه دهخدا
بم
(بَم م)
تار سطبر بلندآواز از تارهای رود. (منتهی الارب). وتر و تار ستبر از تارهای مزهر. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس). رودستبر. (دهار). نام زفت ترین تار بربط. (از مفاتیح). ج، بموم. (منتهی الارب) (دهار). و رجوع به بم شود
لغت نامه دهخدا
بم
(بَ)
صدای پر و بانگ بلند که از تار و رود و جز آن برآید، مقابل زیر که آواز باریک باشد. (ناظم الاطباء). صدای پر و بانگ بلند که از نقاره و رود برآرند، در مقابلۀ زیر باشد که به معنی آواز باریک. (غیاث). آواز بلند مقابل زیر، بام مشبع آن، و ظاهراً گلبام که لغتی است در گلبانگ مرکب از این است. (آنندراج). نوای درشت. نوای سیم کلفت. آواز ستبر. ثقل. حدت. (یادداشت مرحوم دهخدا). آوای درشت و خشن آدمی و ساز، صدایی که در یک واحد زمان ارتعاشاتی کمتر از صدای زیر در فضا ایجاد کند. (فرهنگ فارسی معین). پست، مقابل تیز. مقابل زیر:
باز چون بلبل بی جفت به بانگ آمد زیر
باز چون عاشق بیدل به خروش آمد بم.
فرخی.
تا بود شادی جائی که بود زاری زیر
تا بود رامش جائی که بود نالۀ بم.
فرخی.
گرفته بادا مشکین دو زلف دوست بدست
نهاده گوش به آوای زیر و نالۀ بم.
فرخی.
گهی بلبل زند بر زیر، و گه صلصل زند بر بم
گهی قمری کند از بر، گهی ساری کند املی.
منوچهری.
ور بلبل را گسسته شد زیر
بربست غراب بی مزه بم.
ناصرخسرو.
برتر از مدیح تو سخن نیست
کس زخمه نکرد برتر از بم.
خاقانی.
بر لب جام اوفتاد عکس شباهنگ بام
خیز درون پرده ساز، پرده بر آهنگ بم.
خاقانی.
چون دل داود نفس تنگ داشت
درخور این زیر بم آهنگ داشت.
نظامی.
نه بم داند آشفته سامان نه زیر
بنالدبه آواز مرغی فقیر.
سعدی.
- بم و زیر، بانگ بلند و کوتاه باهم:
ز می بلبله گونۀ گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت.
اسدی.
چون در آن قصر تنگ بار شدیم
چون بم و زیر سازگار شدیم.
نظامی.
آوازه در سرای بیفتد که خواجه مرد
وز بم ّ و زیر خانه پر آه و فغان شود.
سعدی.
به رسم هند گوناگون مزامیر
به جانها بسته اشکال از بم و زیر.
امیرخسرو.
- زیر و بم، بم و زیر. رجوع به زیر و بم در ردیف خود شود.
لغت نامه دهخدا
بم
(بَ)
شهریست (به ناحیت کرمان) با هوای تن درست و اندر شهرستان وی حصاریست محکم و از جیرفت مهتر است و اندر وی سه مزگت جامع است یکی خوارج را و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. و از وی کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم). از اقلیم سیم است.... گویند که کرم هفتواد در آنجا بترکید بدان سبب آن را بم خواندند. قلعۀ حصین دارد و هوایش از جیرفت خوشتر است و به گرمی مایل است. (نزههالقلوب). شهریست بزرگ و از شهرهای معتبر کرمان. بیشتر مردمان آن ریسنده اند ولباسهای آن در جمیع شهرها شهره است. آب مشروب آنان از قناتهایی است که در زیر زمین تعبیه کرده اند و آب آنجا شورمزه است. بم دارای یک نهر جاری است و آن را باغها و بازارهای آباد است و تا جیرفت یک منزل فاصله دارد. (از معجم البلدان). شهر بم مرکز شهرستان بم ودر سر راه کرمان - زاهدان واقع است. طول آن 58 درجه و 21 دقیقه و 42 ثانیه، عرض آن 29 درجه و 5 دقیقه و27 ثانیه، طول از تهران 6 درجه و 57 دقیقه و 11 ثانیۀ خاور، بنابراین اختلاف ساعت بم با تهران 27 دقیقه و 25 ثانیه است. ارتفاع مرکز شهر از سطح اقیانوس 1050 متر است. این شهر که یکی از شهرهای قدیم کشور است، دارای آثار و ابنیۀ قدیمی فراوان میباشد که از جمله بقعۀ امام زاده زید و بنای قلعه بنام ارگ را میتوان نام برد. شهر بم در زمان آغامحمدخان قاجار صدمه زیاد دیده چون اهالی آنجا به کمک لطف علی خان زند در مقابل آغامحمدخان ایستادگی کردند، پس از فتح شهر آغامحمدخان دستور داد عده زیادی را بقتل رساندند و از کلۀ آنها منار ساختند. جمعیت این شهر 13500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). نام دیگر ناحیت بم، ولایت اربعه است. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
عدو رابر دل از وی بار غم باد
سنان او کلید فتح بم باد.
میرعماره
لغت نامه دهخدا
بم
(بَ)
آوای حاصل از زدن با کف دست نیک ناگشاده بر سر کسی. حکایت صوت با کف دست که اندک انگشتانش فراهم آمده باشد بر سر کسی زدن.
لغت نامه دهخدا
بم
صدای پر و بانگ بلند
تصویری از بم
تصویر بم
فرهنگ لغت هوشیار
بم
((بَ))
صدای درشت و خشن آدمی و ساز، مقابل زیر
تصویری از بم
تصویر بم
فرهنگ فارسی معین
بم
صدای خشن، صدای کلفت
متضاد: زیر، صوت کم فرکانس
متضاد: زیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بم
بالا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پدر و مادری که هر چه فرزند آورند زود بمیرد و بچه هایشان پا نگیرند اسم بچه آخری را اگر دختر باشد (بمانی) (خانم) میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه فلزی که به زیر بال هواپیمای جنگی متصل شود و بمب یا راکت را بوسیله چنگکها بدان متصل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمب افکن
تصویر بمب افکن
نوعی هواپیمای جنگی خاص حمل و پرتاب بمب
فرهنگ لغت هوشیار
محفظه ای مخروطی یا استوانه ای شکل که درون آن موارد منفجره ریزند و به چاشنی مجهز کنند و گاه بوسیله هواپیما به زمین پرتاب و گاه به فتیله آلوده به ماده قابل اشتعال در روی زمین منفجر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بموم
تصویر بموم
جمع بم، بم ها بن کاهیده ابن: پور جمع بم صداهای پر و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمانند
تصویر بمانند
مانند مثل: (چو این هر سه هم زین پدر و مادرند چرا نه بمانند یکدیگرند) (امیر خسرو) توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بماذا
تصویر بماذا
چرا، که در آن، بکدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بم زدن
تصویر بم زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمهر
تصویر بمهر
بسته و مهر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن بمب از بالا بر روی زمین و ریختن بمبهای پیاپی بموضعی، بمباردمان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمبار
تصویر بمبار
سپستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمثل
تصویر بمثل
مانند و شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمباردمان
تصویر بمباردمان
به توپ بستن، پرتاب کردن گلوله از توپ یا بمب بر موضعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمباسی
تصویر بمباسی
گروهی از سیاهان جنوب ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمثابه
تصویر بمثابه
بدرجه، بمرتبه، بحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمثابه به مثابه
تصویر بمثابه به مثابه
به اندازه به پایه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمثل به مثل
تصویر بمثل به مثل
مانند به متل به داستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمجرد
تصویر بمجرد
در حال، بلافاصله، درهمان آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمحض
تصویر بمحض
بمجرد، در همان وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بموجب
تصویر بموجب
مطابق، موافق، برحسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بم ساز
تصویر بم ساز
آلتو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بمانند
تصویر بمانند
از قبیل
فرهنگ واژه فارسی سره