جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بم ساز

بی ساز

بی ساز
مُرَکَّب اَز: بی + ساز، مقابل ساخته، بی برگ، مرد بی ساز و برگ، (یادداشت مؤلف)، مرد بی ساز و سلاح، عُطُل، (منتهی الارب)، رجوع به ساز شود،
- بی ساز و سامان، ناآماده و غیرمستعد و نامهیا، (ناظم الاطباء)،
-، بی آبرو و رسوا، (ناظم الاطباء)، مفعول که به رسوائی کشیده شده است، و رجوع به بی سیرت کردن و رجوع به سیرت شود
لغت نامه دهخدا

هم ساز

هم ساز
دهی است از بخش بالای شهرستان اردستان که 226 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

هم ساز

هم ساز
سازگار. موافق. (یادداشت مؤلف).
- همساز گشتن، موافق و همراه شدن:
خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همساز گشت.
فردوسی.
، همدم. مونس. قرین. (یادداشت مؤلف) :
سخن هیچ مسرای با رازدار
که او را بود نیز همساز و یار.
فردوسی.
، همسر:
که ای خوب رخ کیست همساز تو
بدین کش خرامیدن و ناز تو؟
فردوسی
لغت نامه دهخدا

بز باز

بز باز
بسباسه آنکه بازی کردن با بررا دوست دارد، شعبده بازی که برو بوزینه را با هم می رقصاند
فرهنگ لغت هوشیار