جدول جو
جدول جو

معنی بلیوی - جستجوی لغت در جدول جو

بلیوی
(بُ)
کشوریست جمهوری، در امریکای جنوبی، که اسم آن مأخوذ از نام بلیوار (سیاستمدار و ژنرال امریکای جنوبی قرن هجدهم و نوزدهم) است. وسعت آن 1076000 کیلومتر مربع و جمعیت آن 3019000 تن است. زبان مردم اسپانیایی است. پایتخت آن سوکر و مقر حکومت لاپاز است. پنجاه درصد جمعیت را بومیان و سیزده درصد مختلط هستند. محصولات عمده کشاورزی آن سیب زمینی، قهوه، کاکائو و کائوچو است. معادن مهم آن: مس، قلع، نقره، سرب، روی، بیسموت، نفت و غیره میباشد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوی
تصویر بیوی
(دخترانه)
انسان بی آزار، سلامت (نگارش کردی: بوهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلیوی
تصویر کلیوی
مربوط به کلیه مثلاً بیماری های کلیوی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ)
لقب زهیر بن قیس، از امیران و فرماندهان شجاع صدر اسلام است. و گویند او از صحابیان بود. در فتح مصلا حضور داشت و بسال 69 هجری قمری حاکم برقه شد. بلوی بسال 76 هجری قمری در جنگ با رومیان بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 87) بنقل از ابن الاثیر و النجوم الزاهره و البیان المغرب. صحابی در فقه اسلامی، فردی است که حضور جسمی و معنوی در کنار پیامبر اسلام (ص) داشته و مؤمن به او بوده است. این همراهی تنها در ظاهر خلاصه نمی شود، بلکه باید با ایمان قلبی و پایبندی عملی همراه باشد. صحابه از مهم ترین منابع شناخت سیره و احکام پیامبر هستند.
لقب عبدالرحمان بن عدیس بن عمرو، صحابی است. رجوع به عبدالرحمان (ابن عدیس...) شود، افسرده دل که به نشاط نیاید. جثّامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
منسوب به بلّی که قبیله ایست از قضاعه. (از الانساب سمعانی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ وا)
آزمایش. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). امتحان و اختبار. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
شهری از سند است از آن سوی رود مهران. جائی با نعمت بسیار و منبر در آنجا هست و جهازهای هندوستان بدین جا افتد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ یَ وی / وی ی)
منسوب به کلیه. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیه شود.
- غده های (غدد) فوق کلیوی. رجوع به غدد فوق کلیوی شود
لغت نامه دهخدا
نام بطنی است از معین، از عتبه از صلته، از شمّر طوقه. این بطن به نام ’بوعلیوی’ نیز شهرت دارد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 820 از عشائر العراق عزاوی ص 239)
نام فخذی است از ابی زلیطی، از حدیدی ها، که یکی از عشائر سوریه باشند. این فخذ بنام ’ابی علیوی’ نیز شهرت دارند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 820)
نام فخذی است که در قرای مقطوعه و طابویه، از دیرالزور، که یکی از مناطق کشور سوریه است به سر می برند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 820)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلید بودن. بلادت. کودنی. کورفهمی. دیریابی. و رجوع به بلید و بلادت شود:
فصیح تر کس جائی که او سخن گوید
چنان بود ز بلیدی که خورده باشد بنگ.
فرخی، عمل با دست زدن به سر کسی به قوت. (ناظم الاطباء). سرچنگ، یعنی به زور دست زدن بر سر کسی. (غیاث). ضرب دستی که به زور تمام بر سر کسی زنند، وبا لفظ زدن و خوردن مستعمل. (از آنندراج). بام. بامب. بامچه. بامبه (در تداول مردم قزوین) :
سوی رود و سرود آسان روی لیکنت هر دوران
سوی محراب نتوانند جنبانیدنت بر بم.
ناصرخسرو.
عمامه ز بم کرده ورم بر سر قاضی
آموخته تار است عرم بر سر قاضی.
ملاحیدر ذهنی (در هجو قاضی افضل).
کیست آن مورد صدبم که شودصدپاره
کله از آهن اگر وضع کنی بر سر آن.
شفائی (از آنندراج).
- بم خوردن، ضرب دست خوردن از کسی. با کف دست ناگسترده بر سر خوردن از کسی:
چو قوال موجش زده کف بهم
غم از نغمۀ زیر او خورده بم.
ملاطغرا (از آنندراج).
- بم زدن، ضرب دست زدن. با کف دست که نیک نگسترده باشد زدن بر سر کسی:
از آن هریکی بانگ بر جم زدی
اگر دم زدی بر سرش بم زدی.
هاتفی.
عارضت بمها زندبر سر رخ خورشید را
سنبلت سرپا زند بر کون مشک اذفری.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
عثمان بن عیسی بن منصور، مکنی به ابوالفتح. ادیب قرن ششم هجری قمری رجوع به عثمان (ابن عیسی...) و مآخذ ذیل شود: ارشادالاریب. بغیهالوعاه. فوات الوفیات. لسان المیزان
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دهو، بخش میناب شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از رودخانه و محصول آن خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بصل الزیز است. (از اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(بِ یُنْ)
تلفظ عامیانۀ بیلیون. هزارهزارهزار. رجوع به بیلیون شود
لغت نامه دهخدا
شیخ علی بن محمد بن علی بسیوی عمانی. او راست: مختصرالبسیوی الشامل المنن المکنی بابن الحسن (فقه شیعی) چ چاپ خانه سلطانیه زنگبار، بدون تاریخ. (از معجم المطبوعات ستون 565، 566)
لغت نامه دهخدا
(لی)
زن اگوست و مادر تیبر و دروزوس (65 قبل از میلاد - 29 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
آزمایش، سختی، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
چارمغز بازی، گردکان بازی، چرخی که کودکان ازچوب و خلاشه سازند وبرآب روان گذارند تاآب آنرا بگردش درآورد وایشان تماشاکنند، گردون بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیوی
تصویر کلیوی
کلوه ای: گرده ای منسوب به کلیه یا غده های (غدد) فوق کلیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
((بَ وا))
آزمایش، آزمون، سختی، گرفتاری، شورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیوی
تصویر کلیوی
((کُ یَ))
مربوط یا منسوب به کلیه
فرهنگ فارسی معین