جدول جو
جدول جو

معنی بلیسه - جستجوی لغت در جدول جو

بلیسه
(دخترانه)
لهیب، شراره (نگارش کردی: بسه)
تصویری از بلیسه
تصویر بلیسه
فرهنگ نامهای ایرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیطه
تصویر بلیطه
سفید مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیسه
تصویر پلیسه
دامن چیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیسه
تصویر کلیسه
معبد ترسایان محل عبادت مسیحیان: (در کلیسابدلبری ترسا گفتم ای بدام تو در بند) (هاتف اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیسه
تصویر پلیسه
((پِ س ِ))
چین دار، بانورد
فرهنگ فارسی معین
نوعی چین در لباس که به صورت هم اندازه و پشت سر هم قرار گرفته است، لباسی که این نوع چین را داشته باشد مثلاً دامن پلیسه
فرهنگ فارسی عمید
ثمر میوۀ درختی شبیه هلیله با پوست خاکستری یا زرد رنگ که بومی هند است و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلیه
تصویر بلیه
رنج، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیه
تصویر بلیه
مصیبت، پیشامد بد، رنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیسه
تصویر لیسه
دبیرستان، مدرسه متوسطه (دبیرستان) دولتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیه
تصویر بلیه
((بَ یِّ))
گرفتاری، سختی، جمع بلایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیسه
تصویر لیسه
((س))
نوعی آفت درختانی مانند سیب و گوجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیسه
تصویر لیسه
ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیسه
تصویر لیسه
((سَ یا س))
سنگی که در آغل نسب کنند و بر سر آن نمک نهند تا چارپایان بلیسند
فرهنگ فارسی معین
پروانۀ کوچکی با بال های سفید یا خاکستری که بیشتر در روی درختان سیب، گوجه و آلو به سر می برد و روی برگ ها تارهایی می تند و از شیرۀ آن ها تغذیه می کند و خسارت بسیار وارد می سازد
فرهنگ فارسی عمید