جدول جو
جدول جو

معنی بلگور - جستجوی لغت در جدول جو

بلگور(بَ)
دهی از دهستان مرکزی، بخش صومعه سرا، شهرستان فومن. سکنۀ آن 1269 تن. آب آن از رود خانه ماسوله و محصول آن برنج و توتون سیگار و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلور
تصویر بلور
(دخترانه)
کریستال، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلغور
تصویر بلغور
گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، برغول، فروشک، افشه، فروشه
آشی که با این گندم نیم کوفته تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
از اقسام شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
جمعی از صحرانشینانند که در حوالی هرات و سیستان می باشند. (برهان) (انجمن آرا). طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو / بِلْ لَ / بِ وَ / بُ)
معرب از کلمه بریلس یونانی، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال د رش نقل شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری است مشهور، بلوره یکی. (منتهی الارب). جوهری است سپید و شفاف. (از اقرب الموارد). سنگی است سپید و شفاف. (غیاث). نوعی است از جواهر معدنی. (ازتذکرۀ داود ضریر انطاکی). سنگی است سفید و شفاف و سست. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). مانند آبگینه است الا آنکه آبگینه را شفافی از صنعت است و او را از معدن. بهترینش صغدی و هندی بود و بیشتر از بلاد شمال و فرنگ خیزد، خاصیتش چون به آفتاب گرم شود پنبه را بسوزاند. (نزهه القلوب). بلور یا حجرالبلور، سنگی است معدنی بسیار وزین که از آن ظرفها تراشند و به بهای گزاف فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جسم جامدی دارای ساختمان داخلی مشخص (بصورت کثیرالوجوه) که نمود ساختمان داخلی آن می باشد. از بررسی سطحی بلورهای طبیعی بسبب تنوع اندازه و شکل و عده وجوه آنها چنین بنظر میرسد که انواع بلورها بیشمار است ولی با بررسی دقیقتر و رعایت تقارن بلورها، می توان همه بلورها را به 32 طبقه تقسیم کرد و این طبقات را به هفت یا شش دسته تقسیم نمود، که هر دسته را یک دستگاه میخوانند. بلورهای طبیعی و نیز آنهایی که مصنوعاً تهیه میشوند، بندرت با اجسام سادۀ هندسی مطابقت دارند. معمولاً در طی انجماد یک مادۀ مذاب (که آن را تبلور نامند) بلورها با هم تشکیل میشوند، لهذا ناتمام بوجود می آیند. ترتیب تألیف اتمهای یک بلور با چشم دیده نمیشود، ولی بوسیلۀ اشعۀ ایکس قابل تشخیص است و این امر درشیمی، معدن شناسی، زمین شناسی و علوم دیگر و نیز در جواهرسازی حائز کمال اهمیت است. (از دائره المعارف فارسی). قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین). سادج هندی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی در قراباذین). مها. مهاء. مهاه. مهی. ج، بلالیر. (منتهی الارب) :
انگشت بر رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.
ابوطاهر خسروانی.
یکی زان بکردار دریای قار
یکی چون بلور سپید آبدار.
فردوسی.
همه خانه قندیلهای بلور
میان اندرون چشمۀ آب شور.
فردوسی.
همه گرد بر گرد او شیر و گور
یکی دیده یاقوت و دیگر بلور.
فردوسی.
می خسروانی به جام بلور
گسارنده را داد رخشان چو هور.
فردوسی.
یکی جام بر دست هر یک بلور
به ایشان نگه کرد بهرام گور.
فردوسی.
چنین تا پدید آمد آن تیغ شید
در و دشت شد چون بلور سپید.
فردوسی.
ز عود گوئی پوشیده بر بلور زره
ز مشک گوئی پیچیده برصنوبر دام.
فرخی.
گرد پرگار چرخ مرکز بست
شبه مرجان شد و بلور جمست.
عنصری.
اندر اقبال، آبگینه خنور
بستاند عدو ز تو به بلور.
عنصری.
وان نسترن، چو مشک فروشی معاینه است
در کاسۀ بلور کند عنبرین خمیر.
منوچهری.
نه هم قیمت در باشد بلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند.
عسجدی.
پای تو مرکبست و کف دست مشربه است
گر نیست اسب تازی و نه مشربۀ بلور.
ناصرخسرو.
بنگر که از بلور برون آید
آتش همی به نور چراغ و خور.
ناصرخسرو.
برمفرش پیروزه به شب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش.
ناصرخسرو.
جام بلور درخم روئین به دستم است
دست از دهان خم بمدارا برآورم.
خاقانی.
حقه های بلور سیم افشان
هر دو هفته عقیق دان بینی.
خاقانی.
از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور
عده داران رزان را حجله ها برساختند.
خاقانی.
یخ از بلور صافی تر به گوهر
خلاف آن شد که این خشک است و آن تر.
نظامی.
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش.
نظامی.
آذر رسد چو ز دور با پرلهیب تنور
بندی نهد ز بلور بر پای آب روان.
رعدی.
- بلورآلات،ظروف و وسایلی که از بلور ساخته باشند. وسایل بلورین.
-
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آرثر جیمز. سیاستمدار انگلیسی (1848- 1930م.). در دورۀ تصدی وزارت خارجه ’اعلامیۀ بلفور’ را صادر کرد (بسال 1917م.) که در آن پشتیبانی انگلستان نسبت به ایجاد میهن ملی یهود در سرزمین فلسطین تعهد شده بود. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به بالفور شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته، عموماً. (برهان) (آنندراج) ، آبی است مر بنی ابی بکر را. (منتهی الارب) (از مراصد) (از معجم البلدان). بلیق. نام چند اسب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان چولائی خانه، بخش حومه شهرستان مشهد. سکنۀ آن 823 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ وَ)
مکان فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لَ)
مرد فربه دلیر. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). مرد شجاع. (دهار).
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است عظیم (از حدود ماوراءالنهر) و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود العالم)
جزیرۀ بلور، جزایر کی به این کورۀ قباد خوره رود، جزیره هنگام، جزیره خارک، جزیره رم، جزیره بلور. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 150)
لغت نامه دهخدا
یک نوع شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و درست آن: باغور توضیح برای ترکیبات بلقور نیز به (بلغور) رجوع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغور
تصویر بلغور
گندم نیم پخته که آن را در آسیاب انداخته و شکسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
((بُ یا بَ))
نوعی شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته شود، کنایه از شفاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغور
تصویر بلغور
((بَ یا بُ))
گندم نیم کوفته، آشی که از گندم مذکور پزند، سخنان درهم برهم، هر چیز درهم شکسته
فرهنگ فارسی معین
آبگینه، زجاج، شیشه، شیشه شفاف، منشور، کریستال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدان که بلور در خواب، زنی بی اصل است. اگر بیند بلور داشت یاکسی بدو داد، دلیل که زنی بی اصل به زنی بخواهد. اگر بیند بلور داشت وضایع شد، دلیل که زن را طلاق دهد یا از اوغایب شود. اگر بیند بلور سیاه داشت، دلیل که او را به سبب زنان مال حاصل شود. جابرمغربی گوید: اگر بیند بلور می فروخت، دلیل که دلالگی زنان بی اصل نماید. اگر بیند بعضی از بلور که می فروخت سوراخ نداشت و بعضی سوراخ داشت، دلیل ک دلالگی دختران دوشیزه و زان بیوه بی اصل کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تنومند و چاق
فرهنگ گویش مازندرانی
طبخ پلو همراه با نیم دانه ی گندم که بلغورش نامند، کته از
فرهنگ گویش مازندرانی
بلور، نام زن
فرهنگ گویش مازندرانی