جدول جو
جدول جو

معنی بلگراد - جستجوی لغت در جدول جو

بلگراد
(بِ)
بلغراد. پایتخت کشور یوگوسلاوی و در ملتقای رود دانوب و ساو قرار دارد. جمعیت آن 520 هزار تن است. این شهر به ’کلید بالکان’ معروف است و از زمان رومیان عنوان دژ سوق الجیشی داشت. در قرن دوازدهم میلادی پایتخت صربستان شد. (فرهنگ فارسی معین) (دایرهالمعارف فارسی). و رجوع به بلغراد شود، پایه و زینه و نردبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهراد
تصویر بهراد
(پسرانه)
مرکب از به (خوب یا بهتر) + راد (بخشنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باراد
تصویر باراد
(پسرانه)
نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده و نام او در کتیبه کعبه زرتشت امده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیگرد
تصویر بیگرد
(دخترانه)
بدون رقیب، کنایه از بسیار زیبا (نگارش کردی: بگهرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولگرد
تصویر ولگرد
بیکاره، هرزه، هرزه گرد، کسی که بیهوده راه می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلگرام
تصویر تلگرام
مطلبی که توسط تلگراف مخابره و روی کاغذ نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلگراف
تصویر تلگراف
دستگاهی که با انتقال الکتریکی علامت ها و کدها، به وسیلۀ کابل، خبرها و پیام ها را به مکان های دور مخابره می کند، پیامی که به این طریق ارسال شود
فرهنگ فارسی عمید
(بِ / بِ لِ)
از شهرهای هندوستان و دارای 9565 تن جمعیت. شهری است بسیار قدیمی و در دورۀ اسلامی از زمان اکبرشاه تا قرن نوزدهم میلادی از مراکز فضل و دانش بوده و جمعکثیری از فضلا از بین سادات آنجا برخاسته اند، که از جمله میرغلامعلی آزاد بلگرامی و نوۀ وی امیرحیدر مؤلف ’سوانح اکبری’ و سید مرتضی زبیدی مؤلف ’تاج العروس’ را میتوان نام برد. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ دَ / دِ)
دل گراینده. دل یازنده. مایل. شایق:
ز خرمی بسوی باغ دلگرای شود
وجیه دین عرب قبلۀ وجوه عجم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ)
ده کوچکی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 24هزارگزی شمال خاوری سکوهه و یکهزارگزی جنوب راه فرعی بندزهک به زابل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تِ گِ / تِ لِ)
مأخوذ از یونانی مرکب از تل بمعنی دور و گرافن بمعنی نوشتن. دستگاهی است که بوسیلۀ آن پیامها را از فواصل بسیار دور ابلاغ می کنند و این عمل بوسیلۀ سیم و مولد الکتریکی و بر اساس مغناطیس الکتریکی انجام می گیرد. این دستگاه اصولاً دارای سه قسمت است: 1- دستگاه ارسال خبر. 2- دستگاه گیرنده. 3- سیم.
دستگاه ارسال خبر آلتی است که بوسیلۀ آن جریان الکتریک را قطع و وصل می نماید و چون جریان وصل شود آهنی در دستگاه ضبط، مغناطیس میشود و آهن دیگری را بخود جذب میکند و چون جریان قطع گردد فنری آهن دوم را بجای اولیه برمیگرداند. بنابراین وقتی تلگراف چی روی تکمۀ فرستنده فشار می آورد یک نقطۀ اتصال که زیر آن قرار گرفته است جریان را وصل میکند. در داخل قرقره های سیم دستگاه گیرنده میله های آهن خالص قرار دارند بالای میلۀ قرقره ها هم یک میلۀ مستقیم از آهن خالص نصب شده است وقتی که جریان از قرقره ها میگذرد این میله بسختی روی میله های آهنین داخل قرقره ها میخورد، اگر فاصله زمان بین برخورد کوتاه باشد یک نقطه و اگر برخوردها خیلی بهم نزدیک نباشد یک خط زده میشود. وقتی که جریان برقرار نباشد فنری همیشه میلۀ آهنین مستقیم را که سلاح خوانده میشود دور نگه می دارد. از ترکیب نقطه ها و خطها الفبای حروف و اعداد بین المللی مرس را بوجود آورده اند. در دستگاههای تلگراف معمولاً از کلیدی برای بستن مدار فرستنده استفاده میشود. اگر هر دو کلید بسته باشد جریان مرتب از مدار میگذرد. وقتی تلگرافچی میخواهد خبری بفرستد یکی از کلیدهارا بازمیکند و وقتی که کلید طرف خود را فشار دهد مغناطیسهای الکتریکی هر دو طرف آهنربا میشوند بعد از آنکه خبر را فرستاد کلید طرف خود را می بندد و تلگرافچی طرف دیگر کلید خود را بازمی کند و خبر خود یا جواب خبر گرفته را مخابره می کند. در ارتباط تلگرافی بین فواصل زیاد، زمین یک قسمت از مدار را تشکیل میدهد و به این طریق مقدار کمتری سیم و وسایل سیم کشی بین دستگاههای گیرنده و فرستنده مصرف میشود. در دستگاههای تلگراف جدید بندرت خبر را با دست و مرس مخابره می کنند بلکه تلگرافچی اخبار را بوسیلۀ دستگاهی شبیه به ماشین تحریر بنام ’تله تایپ’ می فرستد و در ایستگاه گیرنده یک ماشین نویسنده آنها را بطور خودکار ثبت می نماید و بجای نقطه و خط کلمه ها روی کاغذ چاپ می شوند. دستگاههای واسطه برای فرستادن اخبار به نقاط خیلی دور صدها کیلومتر سیم لازم است و در اثر مقاومت الکتریکی این سیمهای بسیار طویل شدت جریانی را که به مقصد میرسانند آنقدر ضعیف است که قادر نخواهد بود دستگاه گیرنده را بکار اندازد. برای از بین بردن این مشکل یک دستگاه واسطه بنام روله در مدار جای میدهند. روله یک مغناطیس الکتریکی است که دارای چندین دور سیم بسیار نازک است که دور یک سلاح آهن نرم پیچیده شده است یک فنر ضعیف سلاح سبکی را از قطبهای این مغناطیس الکتریکی دور نگه میدارد. زیادی عده دورهای سیم و ضعیف بودن فنر باعث می شود که روله بطور سری با گیرندۀ تلگراف و یک باتری که نزدیک آن است متصل میشود و مدار بین باتری و گیرنده را می بندد و گیرنده با جریان باتری کار میکند بنابراین روله فقط بجای یک کلید کار می کند. (از لاروس) (علم و زندگی صص 280-283)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
اخبار و مطالب ارسال شده یا دریافت شده بکمک دستگاه تلگراف. تلگراف نامه. رجوع به تلگراف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ اَ تَ)
مأخوذ از تازی، القصه. الحکایه:
هر یکی را او یکی طومار داد
هر یکی ضد دگر بد، المراد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بِلْ)
بیلیارد. نام نوعی بازی اروپایی. رجوع به بیلیارد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دشت سر، بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از نهر گرمرود و محصول آن لبنیات است. در تابستان تعدادی از سکنه به ییلاقات چلاو میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
محمدیوسف بن محمد اشرف حسینی واسطی بلگرامی (1116- 1172 هجری قمری) . از فاضلان هندی و از اهالی بلگرام بوده است. او را اشعاری به فارسی و عربی می باشد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 31 از سبحهالمرجان و ابجد العلوم)
(1101- 1188 هجری قمری) محمد بن عبدالجلیل بلگرامی از ادیبان هندی و از اهالی بلگرام. وی اشعاری به فارسی دارد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 56 از ابجد العلوم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین. سکنۀ آن 430 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
برگشادن. رجوع به برگشادن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ غِ)
معرب بلگراد، پایتخت یوگسلاوی. صاحب تاج العروس گوید در بعضی مجامع دیده ام که نام آن شهر در قدیم سمندو بوده است. رجوع به بلگراد شود
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ گِ)
مرکز دهستان نهاجانات بخش حومه شهرستان بیرجند است. 922 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ مُ)
مرکّب از: بر + مراد، بحسب مراد و مقصود. (آنندراج)، موافق میل و خواهش. (ناظم الاطباء) : مدتی دراز بماندند تا کارراست شد و برمراد بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 537) ، خوراک و قوت. (ناظم الاطباء) ، زنبور عسل، انتظار و امیدواری. (برهان) (از آنندراج)، میل و خواهش. (ناظم الاطباء)، برمور. پرمور. پرموز
لغت نامه دهخدا
دستگاهی که بوسیله آن پیامها را از فواصل بسیار دور ابلاغ میکنند و این عمل بوسیله سیم و مولد الکتریکی و بر اساس مغناطیس الکتریکی انجام میگیرد، نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اخبار و مطالب ارسال شده یا دریافت شده به کمک دستگاه تلگراف، تلگرافنامه
فرهنگ لغت هوشیار
مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگشاد
تصویر دلگشاد
گشاد دل، دل گنده، لا ابالی، دل فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمراد
تصویر برمراد
برحسب مراد و مقصود، موافق میل وخواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
صیاد، شکارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرد
تصویر برگرد
پیرامون گرداگرد: برگرد ماه. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسطوی گوی بازی نام نوعی بازی اروپایی که روی میزهای مخصوص بازی کنند و ابزار این بازی عبارتست از میزهای مخصوص پوشانده شده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حد وسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوبهایی در دست بازیکنان. بازیکنان. بازیکنان میباید با دقت و مهارت و با اندازه گیریهای دقیق با چوب گویها را بهم زده آنها را در سوراخ بیندازند هر کس که زودتر تعداد معینی از گویها را در داخل سوراخها کند برنده محسوب میشود. بلیارد انواعی دارد از جمله پیر امید ایتالیا نسکی. در بازی اخیر مقداری چوبهای کوچک کم ارتفاع نیز در روی میز میایستانند و میزش نیز کوچکتر از میز پیرامید است و در اطراف سوراخ ندارد بیلیارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلگرام
تصویر تلگرام
((تِ لِ))
مطلبی که به وسیله تلگراف مخابره و بر کاغذی نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
((تِ لِ))
دستگاهی است که به وسیله آن اخبار و مطالب را از راه دور مخابره کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالگرد
تصویر بالگرد
هلی کوپتر
فرهنگ واژه فارسی سره
یکی از روستاهای دشت سر شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
اتراق گاه هموار و گسترده ی کوهستانی البرز در مسیر کوچ
فرهنگ گویش مازندرانی