جدول جو
جدول جو

معنی بلکر - جستجوی لغت در جدول جو

بلکر(بَ کِ)
دهی از دهستان سرشیو مریوان، شهرستان مریوان. سکنۀ آن 135 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلار
تصویر بلار
(دخترانه)
آدم شوخ طبع (نگارش کردی: بهلار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلور
تصویر بلور
(دخترانه)
کریستال، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
از اقسام شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکر
تصویر باکر
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلکن
تصویر بلکن
سر دیوار، کنگرۀ دیوار، منجنیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلکه
تصویر بلکه
علاوه بر این، شاید مثلاً بلکه فردا بیاید، امید است که، باشد که، برای نفی حکم قبلی گفته می شود، برعکس مثلاً او نه تنها مجرم نیست، بلکه یک انسان شریف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلکک
تصویر بلکک
آب نیم گرم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کِ)
مرکّب از: بل عربی + که فارسی، بل که. بلک. بلکی. ’بل’ لفظ عربی است برای ترقی و اضراب فارسیان با کاف استعمال کنند و این کاف را دراز باید نوشت چرا که کاف غیر دراز که در حقیقت مرکب به های مختفی است بجایی نویسند که کاف را به لفظ دیگرمتصل نسازند، در اینجا چون کاف به لفظ بل مرکب باشدحاجت به اتصال های مختفی نماند. (از غیاث اللغات)، امّا. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار
بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر.
عنصری.
نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها
نه تله بلکه حجرۀ خوش بساطافکنده تا پله.
عسجدی.
بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای
وز پی رنج سپاه وز پی شر خدم.
منوچهری.
کار خداوندگار خود نکند
بلکه همی کار پیشکار کند.
ناصرخسرو.
دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر این چشم سر.
نظامی.
- لابلکه، لابل. نه بلکه:
یک هفته زمان باید لابلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری.
منوچهری.
و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود.
- نه بلکه، لابل. لا بلکه:
درجیست ضمیرش نه بلکه گنجیست
پرگوهر گویا و زر بویا.
ناصرخسرو.
و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود، پشته و تودۀ کلان و دراز. (آنندراج) ، چیزی نرم مانند ریش. (آنندراج) ، هموار و نرم مانند نان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ / کِ)
حوض آب. تالاب در میان خانه. دریاچه. (در تداول مردم گناباد خراسان). و گویا مصحف برکه باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی از دهستان پشت آربابا، بخش بانه، شهرستان سقز. سکنۀ آن 182 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، مازوج، قلقاف، گردو، زغال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
منجنیق، یعنی پیلوارافکن. (از لغت فرس اسدی). منجنیق. (اوبهی) :
سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن
خسته است جان عاشق وز غمزکانش بلکن.
ابوالمثل بخاری.
ز سیل خیز فنا ایمنست قصر بقات
چنانکه حصن فلکها ز صدمت بلکن.
شمس فخری.
، ماهیان ریزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی ماهی کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
آب نیم گرم که آن را شیرگرم خوانند. (از برهان) (آنندراج). آب شیرگرم. (شرفنامۀ منیری). بلکل. و رجوع به بلکل شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کِ / بُ کُ)
سر دیوار. (برهان). کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء). بلکن. نلکس. و رجوع به بلکن شود، مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن. (منتهی الارب). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی. (از اقرب الموارد از لسان) ، فاجر گردیدن. (منتهی الارب) ، ظفر یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). جمع آن را برخی بلاّن دانسته اند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلکه. (ناظم الاطباء). ممکن است. (از دزی). بلک. بل که. رجوع به بلکه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ لَ)
بگلر. بیگلر. لفظ ترکی است و بمعنی بزرگ و امیر است چه بیک یا بک بمعنی بزرگ است و ’لر’ مخفف ’لار’ است که ضمیر جمع غایب باشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بکلربک و بکلربکی شود:
هست طاغی بکلر زرین قبا
هست شاکر خستۀ صاحب عبا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
بشکر، بسکو، لسکو. قصبه ای به سیستان: و عبدالله بن ناشره ناحیت فراه و قصبۀ بسکر مهمل گذاشته بود. (تاریخ سیستان چ 1، 1314 هجری شمسی محمد رمضانی ص 104، 156، 159، 188، 218، 324، 325 و 364)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
نیکبختی. (ناظم الاطباء). در کتب دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(کِ)
والنتین. از سرداران انگلیسی معروف به باکرپاشا. او بسال 1825 میلادی بدنیا آمد و در سال 1888 میلادی درگذشت. در جنگهای کریمه شرکت داشت، در سال 1873 به ایران مسافرتی کرد. بعداً بعنوان یک افسر به استخدام ارتش ترکیه درآمد، و آنگاه از سرداران بزرگ مصر شد (1882). از کتب معروف او ’انگلستان و روسیه در خاور میانه’ است، جنسی از خیار که آنرا بادرنگ خوانند. (از آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). خیار پاییزه و آن غیر از خیارتره است. (لغت محلی شوشتر). نوعی از خیار که بادرنگ گویند. (ناظم الاطباء). قسمی از میوه که نام آن خیار و نام دیگرش بادرنگ است. اکنون هم در بعضی از بلاد ایران خیار را بالنگ گویند. (از فرهنگ نظام).
- خیار بالنگ، (ناظم الاطباء). خیار سبز معمولی مقابل خیار شنگ (یاشمش) یعنی خیار چنبر. (یادداشت مؤلف)
هنری. از طبیعی دانان انگلیسی که در سال 1774 میلادی درگذشت. او درباره حیوانات تک سلولی به تحقیقات مهمی پرداخته است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دانا. (شرفنامۀ منیری). حکیم و دانشمند. (دیوان لغات الترک از حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 155). بلگا. و رجوع به بلگا شود.
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
بلور. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلور شود، نام جزیره ای است در وامق و عذرای عنصری:
به یکی جزیره که نامش بلاش
رسیدند شادی ز دل کرده لاش.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بامداد. (ناظم الاطباء). علی الصباح. (آنندراج). ابتدای صبح. پگاه: خرج الی المسجدباکراً و الی الصلاه فی اول وقتها، پگاه بسوی مسجد رفت و نماز اول وقت گزارد. (از تاج العروس). بکره. اتاه باکراً، یعنی بامداد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
یک نوع شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکر
تصویر باکر
بامداد سپیده دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلشر
تصویر بلشر
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز در هم شکسته و در هم کوفته عموما، گندم و جو نیم پخته که آنرا در آسیا انداخته شکسته باشند خصوصا، آشی که از گندم مذکور پزند، سخنان بزرگ حرفهای قلمبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکا
تصویر بلکا
دانا، حکیم و دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکن
تصویر بلکن
سر دیوار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکه
تصویر بلکه
شاید، بسا که
فرهنگ لغت هوشیار
آذربویه اشنان. قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگینه صاف و شفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکل
تصویر بلکل
((بِ کَ))
آب نیم گرم، بلکک، بنکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلکن
تصویر بلکن
((بَ کَ یا بُ لُ کَ))
منجنیق، سر دیوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلکه
تصویر بلکه
((بَ کِ))
شاید، به علاوه، باشد که، برخلاف، برعکس
فرهنگ فارسی معین
((بُ یا بَ))
نوعی شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته شود، کنایه از شفاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلکک
تصویر بلکک
((بِ کَ))
آب نیم گرم، بلکل، بنکل
فرهنگ فارسی معین