جدول جو
جدول جو

معنی بلورین - جستجوی لغت در جدول جو

بلورین
(دخترانه)
بلور (عربی) + ین (فارسی) منسوب به بلور، شفاف و درخشان مانند بلور
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
فرهنگ نامهای ایرانی
بلورین
(بُ)
منسوب به بلور. ساخته شده از بلور. بلوری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلور شود:
همه کاخ او پر ز بیگانه دید
نشستش بلورین یکی خانه دید.
فردوسی.
راست پنداری بلورین جامهای چینیان
بر سر تصویر زنگاری که بندند آینه.
منوچهری.
همی شد خونش از اندام سیمین
چو ریزان باده از جام بلورین.
(ویس و رامین).
هزار از بلورین طبق تا بسود
که هریک برنگ آب افسرده بود.
اسدی.
کنون ببارد شاخی که داشت بار عقیق
ز مهره های بلورین ساده سوده بری.
ناصرخسرو.
با بلورین جام بهر می مدارا کردمی
چون شکسته شد مدارا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم
که در میانۀ خارا کنی ز دست رها.
خاقانی.
بلورین جام را ماند دل من
که شد چون رخنه نپذیرد مداوا.
خاقانی.
بر و بازو چو بلورین حصاری
سر و گیسو چو مشکین نوبهاری.
نظامی.
، رسیدگی به سن رشد. (فرهنگ فارسی معین). هنگام رسیدگی و بالغشدگی پسر یا دختر، و هنگام بلوغ دختر را شله گاه گویند که سال نهم عمر وی باشد و در پسر سال چهاردهم است. (ناظم الاطباء) : و پس از بلوغ، غم مال و فرزند... در میان آید. (کلیله و دمنه).
بخت تو کودک و عروس ظفر
انتظار بلوغ کودک تست.
خاقانی.
بهار میوه چو نوروز نازپروردست
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان.
سعدی.
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سروبالائی شدی سیمین عذار.
سعدی.
از بزرگی پرسیدم بلوغ چه نشان است. (گلستان سعدی).
- بلوغ جزائی، سنی است از سنین عمر انسان که عادهً در آن سن تشخیص حسن و قبح کارها امکان داشته باشد. چون معمولاً تشخیص حسن و قبح زودتر از تشخیص نفع و ضرر حاصل میشود بهمین جهت بلوغ جزائی زودتر از بلوغ حقوقی حاصل میگردد. و بهتر بود بجای بلوغ حقوقی اصطلاح ’بلوغ مدنی’ استعمال شود. (از فرهنگ حقوقی).
- بلوغ حقوقی، رجوع به بلوغ جزائی در همین ترکیبات شود.
- بلوغ مدنی، رجوع به بلوغ جزائی در همین ترکیبات شود.
- به حد بلوغ رسیدن، هنگام بالغ شدن. (ناظم الاطباء). به جای مردان و به جای زنان رسیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). به زمان رسیدگی سنی داخل شدن. (فرهنگ فارسی معین) : مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ برسد بر سر گنجی افتد. (کلیله و دمنه).
- سن بلوغ، سنی که مردم در آن به مرحلۀ تمییز میرسند. سن رسیدگی. سن رسیدن به حد رشد. (فرهنگ فارسی معین). سن بلوغ شرعی در دختر نه سال و در پسر پانزده سال، و در قانون مدنی پانزده سال در دختر و بیست ویک سال در پسر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). علامات سن بلوغ احتلام و انزال است در مرد و احتلام و حیض و حمل است در زن. و بدون این علامات مرد در سن 15سالگی و زن در 9سالگی بالغ است.
- نوبلوغ، آنکه تازه به حد بلوغ رسیده باشد:
نوبلوغی که بود شاگردش
بردوانید و همچنین کردش.
سعدی.
، بالغ از نظر صوفیان کسی است که او را چهار صفت باشد: اقوال، افعال، معارف و اخلاق حمیده. (فرهنگ علوم نقلی)
لغت نامه دهخدا
بلورین
مها بین منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلوری، جلیدیه. یا دست بلورین. دستی که مانند بلور صاف و شفاف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بلورین
منسوب به بلور، ساخته شده از بلور، بلوری، جلیدیه، دست ، دستی که مانند بلور صاف و شفاف است
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
فرهنگ فارسی معین
بلورین
بلوری، بلورینه، شیشه ای، از جنس بلور، بلوره، کریستال، متبلور
متضاد: سفالین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلورین
كريستالً
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به عربی
بلورین
Crystalline
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بلورین
cristallin
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بلورین
cristallino
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بلورین
кристаллический
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به روسی
بلورین
kristallin
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به آلمانی
بلورین
кристалічний
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بلورین
krystaliczny
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به لهستانی
بلورین
水晶的
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به چینی
بلورین
স্ফটিক
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به بنگالی
بلورین
کرسٹل جیسا
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به اردو
بلورین
cristalino
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بلورین
kioo
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بلورین
kristal
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بلورین
결정체의
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به کره ای
بلورین
結晶の
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بلورین
cristalino
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بلورین
क्रिस्टलीय
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به هندی
بلورین
kristalin
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بلورین
ผลึก
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به تایلندی
بلورین
kristallijn
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به هلندی
بلورین
קריסטל
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلورین
تصویر هلورین
(پسرانه)
ریختن چیزی از بالا به پایین (نگارش کردی: ههوهرین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مانند بلور، تهیه شده از بلور مثلاً ظرف بلوری، کنایه از درخشان مثلاً ساق بلوری
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود، بپایان رسیدن. به بن انجامیدن.
- بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج) ، پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی جزء دهستان ایجرود، بخش حومه شهرستان زنجان. سکنۀ آن 585 تن. آب آن از رود خانه سجاس رود و محصول آن غلات و انگور و میوه های قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، به رنگ بلور، سخت سپید. سخت پاکیزه و بی آمیغ: یخ بلوری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دههای بیهق. (از تاریخ بیهق ص 104)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات. بلوری. بلورین. و رجوع به بلورین شود:
همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام.
فرخی.
بلورینه تختی، در شاهوار
بتی بر وی از زر گوهرنگار.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مهایی گنیک منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلورین
فرهنگ لغت هوشیار
بلور شدن، برکات
دیکشنری اردو به فارسی