جدول جو
جدول جو

معنی بلوت - جستجوی لغت در جدول جو

بلوت
به ترکی اسفنج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اسفنج شود، سخت سپید و شفاف. (یادداشت مرحوم دهخدا). همانند بلور سفید و شفاف:
شد آکنده بلورین بازوانش
چو یازنده کمند گیسوانش.
(ویس و رامین).
بلورین گردنش در طوق سازی
بدان مشکین رسن می کرد بازی.
نظامی.
بلورین تن و قاقمی پشت او
بشکل دم قاقم انگشت او.
نظامی.
مرا همچنین چهره گلفام بود
بلورینم از خوبی اندام بود.
سعدی.
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده.
سعدی.
و گاه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی. (گلستان).
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند.
حافظ.
- بلورین اندام، آنکه اندام او مانند بلور صاف و شفاف باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج).
- بلورین پنجه، آنکه پنجۀ او صاف و روشن باشد. از اسمای محبوب است. (آنندراج).
- بلورین تن، آنکه تن او مانند بلور صاف و شفاف باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج).
- بلورین ساعد، که ساعدی شفاف چون بلور دارد. از اسمای محبوب است. (آنندراج).
- بلورین ساق، که ساق وی سپید و صاف و شفاف مانند بلور باشد. (ناظم الاطباء).
- بلورین سرین، که سرین وی سپید و صاف و مانند بلور باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج) :
همه گلعذاران غنچه دهن
بلورین سرینان سیمین ذقن.
ملاعبدالله هاتفی (از آنندراج).
- بلورین طبق،از اسمای اسپ است. (آنندراج) :
همه گوهرین زین و زرین ستام
بلورین طبق بلکه بیجاده فام.
نظامی (از آنندراج).
، جلیدیه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بلوت
شهریست (به هندوستان) بر جانب راه نهاده بر سر کوهی و آبی اندرمیان آن و شهر جلوت همی گذرد و اندر وی بتخانه هاست واز او نیشکر و گاو و گوسفند خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلور
تصویر بلور
(دخترانه)
کریستال، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلوط
تصویر بلوط
(دخترانه)
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
بلیه، سختی، آشوب، غوغا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوتک
تصویر بلوتک
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوک، تلوک
فرهنگ فارسی عمید
(بُ تَ)
ظرفی که بدان شراب خورند. (برهان). جام
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلیت
تصویر بلیت
بسیار خاموش، مرد خردمند دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
آزمایش، سختی، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوت
تصویر سلوت
بی غمی، خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
انزوا، عزلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوت
تصویر جلوت
هویدا و آشکارا
فرهنگ لغت هوشیار
پسری، فرزند خواندگی پسری، پسر خواندگی. یا اضافه بنوت. اضافه نام پسر یا نوه بنام پدر یا جد: محمود سبکتگین ابوعلی سینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوت
تصویر بیوت
جمع بیت، خانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقوت
تصویر بقوت
بازور، بافشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعت
تصویر بلعت
بلعت کردن، حق کسی را خوردن بالا کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغوت
تصویر بغوت
نارسیده کال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
سختی، آشوب، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوچ
تصویر بلوچ
تاج خروس، اهل بلوچستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوح
تصویر بلوح
چاه خشک درماندن، خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلود
تصویر بلود
شهر نشینی، شهر سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروت
تصویر بروت
سبیل، موی پشت لب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نیم تنه نیم تن نیم تن نیم تنی تا سر زانوش هست از پی آن برسر زانو نشست (نظامی) کرتی (گویش خوانساری) سفره بزرگ. جامه نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و یا نخی زنانه یا مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوع
تصویر بلوع
بسیار بلعنده، دیگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوغ
تصویر بلوغ
رسیدن به سن رشد، بالغ شدن دختر و پسر در سنین معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوف
تصویر بلوف
توپ و تشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوق
تصویر بلوق
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلول
تصویر بلول
نجات یافتن و رستگار شدن، سرد و نمناک شدن باد، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلون
تصویر بلون
بنده، مملوک، عبد
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوغ
تصویر بلوغ
پزاوش، بالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
تنهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
دهنه ی بلو، وجین کردن سرسری و بی مسئولیت در پنبه زار
فرهنگ گویش مازندرانی