به ترکی اسفنج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اسفنج شود، سخت سپید و شفاف. (یادداشت مرحوم دهخدا). همانند بلور سفید و شفاف: شد آکنده بلورین بازوانش چو یازنده کمند گیسوانش. (ویس و رامین). بلورین گردنش در طوق سازی بدان مشکین رسن می کرد بازی. نظامی. بلورین تن و قاقمی پشت او بشکل دم قاقم انگشت او. نظامی. مرا همچنین چهره گلفام بود بلورینم از خوبی اندام بود. سعدی. با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده. سعدی. و گاه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی. (گلستان). هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند. حافظ. - بلورین اندام، آنکه اندام او مانند بلور صاف و شفاف باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج). - بلورین پنجه، آنکه پنجۀ او صاف و روشن باشد. از اسمای محبوب است. (آنندراج). - بلورین تن، آنکه تن او مانند بلور صاف و شفاف باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج). - بلورین ساعد، که ساعدی شفاف چون بلور دارد. از اسمای محبوب است. (آنندراج). - بلورین ساق، که ساق وی سپید و صاف و شفاف مانند بلور باشد. (ناظم الاطباء). - بلورین سرین، که سرین وی سپید و صاف و مانند بلور باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج) : همه گلعذاران غنچه دهن بلورین سرینان سیمین ذقن. ملاعبدالله هاتفی (از آنندراج). - بلورین طبق،از اسمای اسپ است. (آنندراج) : همه گوهرین زین و زرین ستام بلورین طبق بلکه بیجاده فام. نظامی (از آنندراج). ، جلیدیه. (فرهنگ فارسی معین)