جدول جو
جدول جو

معنی بلنگو - جستجوی لغت در جدول جو

بلنگو
النگو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی از خانوادۀ نعناع با برگ هایی باریک شبیه برگ ریحان و گل های آبی رنگ که تخم آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از النگو
تصویر النگو
حلقۀ فلزی باریک که زنان برای زینت به مچ دست می کنند و بیشتر از طلا یا نقره ساخته می شود، دستبند، دستیاره، دستینه، ورنجن، ایّاره، یاره، یارج، سوار، برنجن، اورنجن، آورنجن، دست برنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلندگو
تصویر بلندگو
دستگاهی که انرژی برقی را به انرژی صوتی تبدیل می کند، کنایه از تبلیغ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنگو
تصویر بنگو
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
(بُ لَ)
دهی از دهستان ایسین، بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، در اصطلاح علم اخلاق، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. (از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
یکی از ریاحین است که بادرنجبویه و بادرنبویه و ترنجان هم گویند و در عربی بقلۀ اترجیه گویند. (از فرهنگ شعوری). بادرنجبویه. (غیاث اللغات). بارنگو. بادرنجبویه. بقله اترجیه. (ناظم الاطباء). فرنجمشک. (یادداشت مؤلف). نباتی است کوچک که در ایران، عربستان، اروپا و افریقای شمالی میروید آنرا در طب برای معالجۀ تنگی نفس بکار برند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دوایی است که آنرا بادرنجبویه خوانند و در عربی بقلۀ اترجیه خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). همان بادرنگبویه که از آن بوی ترنج آید و در اصل بالنگ بو و بالنگبویه بوده و بکثرت استعمال ’باء’ حذف شده و تخمی که الحال پیش عطاران به بالنگو معروف است تخمی دیگر است از ریاحین و بالنگو نیست و بالنگو همان بادرنگبویه است که مذکور شد. (فرهنگ رشیدی). گیاهی است دوایی که نام دیگرش بادرنجبویه است مخفف بالنگ بو، چه دوای مذکور بوی بالنگ (ترنج) دارد. (فرهنگ نظام). نوعی است از ریحان، در بو شبیه به او و سبز مایل به سفیدیست و برگش بی کنگره و تضریس و تخمش از تخم ریحان بالیده تر و در افعال قریب به تخم شاهسفرم و جهت خفقان و رفع توحش و اسهال معوی و دموی که از امعاء باشد باگلاب مجرب و جهت زحیر مفید و مقدار شربت آن تا دو مثقال وبدل آن ریحان است. (از مخزن الادویه). ملطف، محلل، مقوی دماغ و معده و مفرح دل و مهلل سودا. و رجوع به الفاظ الادویه شود. برای مجموع امرض بلغمی نافع است و دوای مخصوص امراض سوداوی است و برای جرب و سدۀ دماغ و قوت جگر و قوت قلب مفید است. (از فرهنگ شعوری).
- بالنگوی شهری و نیز بالنگوی شیرازی، هردو از انواع بالنگو است. رجوع به بالنگویه شود. (یادداشت مؤلف) ، آلودن. آلوده کردن. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). پالودن. رجوع به پالودن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ)
بلندگوی. بلندگوینده. آنکه یا آنچه به صدای بلند سخن گوید.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
حلقۀفلزی یا شیشه ای که زنان برای زینت در دست کنند. (فرهنگ نظام). قسمی دست برنجن از بلور یا طلا یا نقره. بازوبند. دست آورنجن. دست رنجن. دستانه. سوار. برای اطلاع از انواع النگو و بازوبند، رجوع به بازوبند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنگو
تصویر بنگو
اسپغول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از النگو
تصویر النگو
دستبند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره نعناعیان شبیه بگیاه بادر نجبویه دارای برگها دراز و باریک و نوک تیز. گلهایش آبی یا بنفش یا سفید و کاسبرگهایش دو قطعه یی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از النگو
تصویر النگو
((اَ لَ))
دستبند، دست برنجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلندگو
تصویر بلندگو
وسیله ای به شکل شیپور برای انتقال صوت به مسافت دور
فرهنگ فارسی معین
دست برنجن، دستبند، دستیاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آتش شعله ور
فرهنگ گویش مازندرانی
النگو، دستبند، آستین یدک برای کار کشاورزی و درو
فرهنگ گویش مازندرانی
دستبند زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی عضلانی، باد، ورم، گرفتگی عضله، باد چشم
فرهنگ گویش مازندرانی