جدول جو
جدول جو

معنی بلغراد - جستجوی لغت در جدول جو

بلغراد(بِ غِ)
معرب بلگراد، پایتخت یوگسلاوی. صاحب تاج العروس گوید در بعضی مجامع دیده ام که نام آن شهر در قدیم سمندو بوده است. رجوع به بلگراد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باراد
تصویر باراد
(پسرانه)
نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده و نام او در کتیبه کعبه زرتشت امده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهراد
تصویر بهراد
(پسرانه)
مرکب از به (خوب یا بهتر) + راد (بخشنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلغاق
تصویر بلغاق
بلغاک، فتنه، آشوب، شور و غوغای بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغار
تصویر بلغار
نوعی چرم سرخ رنگ، موج دار و خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغاک
تصویر بلغاک
فتنه، آشوب، شور و غوغای بسیار، برای مثال مرا چون زلف تو تشویش از آن است / که چشمت در جهان افکند بلغاک (ابن یمین - مجمع الفرس - بلغاک)، به گیتی گشت بلغاکی پدیدار / که مردم در زمین در رفت چون مار (امیرخسرو- مجمع الفرس - بلغاک)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ ظَ اَ تَ)
مأخوذ از تازی، القصه. الحکایه:
هر یکی را او یکی طومار داد
هر یکی ضد دگر بد، المراد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بلغراد. پایتخت کشور یوگوسلاوی و در ملتقای رود دانوب و ساو قرار دارد. جمعیت آن 520 هزار تن است. این شهر به ’کلید بالکان’ معروف است و از زمان رومیان عنوان دژ سوق الجیشی داشت. در قرن دوازدهم میلادی پایتخت صربستان شد. (فرهنگ فارسی معین) (دایرهالمعارف فارسی). و رجوع به بلغراد شود، پایه و زینه و نردبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ غَ)
آشی که در راه سفر بر بالای شتر پزند. (ناظم الاطباء). طعام پخته که در سفر همراه برند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ)
ده کوچکی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 24هزارگزی شمال خاوری سکوهه و یکهزارگزی جنوب راه فرعی بندزهک به زابل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تِ غَ)
معرب تلگراف. رجوع به تلگراف و نشوء اللغه ص 79 و 98 شود
لغت نامه دهخدا
(بِلْ)
بیلیارد. نام نوعی بازی اروپایی. رجوع به بیلیارد شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بِ لِ)
از شهرهای هندوستان و دارای 9565 تن جمعیت. شهری است بسیار قدیمی و در دورۀ اسلامی از زمان اکبرشاه تا قرن نوزدهم میلادی از مراکز فضل و دانش بوده و جمعکثیری از فضلا از بین سادات آنجا برخاسته اند، که از جمله میرغلامعلی آزاد بلگرامی و نوۀ وی امیرحیدر مؤلف ’سوانح اکبری’ و سید مرتضی زبیدی مؤلف ’تاج العروس’ را میتوان نام برد. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین. سکنۀ آن 430 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ مُ)
مرکّب از: بر + مراد، بحسب مراد و مقصود. (آنندراج)، موافق میل و خواهش. (ناظم الاطباء) : مدتی دراز بماندند تا کارراست شد و برمراد بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 537) ، خوراک و قوت. (ناظم الاطباء) ، زنبور عسل، انتظار و امیدواری. (برهان) (از آنندراج)، میل و خواهش. (ناظم الاطباء)، برمور. پرمور. پرموز
لغت نامه دهخدا
محلی بحدود نسای خراسان: حاجی محمدخان ولایت نساو درون و باغباد را از تصرف نور محمدخان بیرون آورده به معتمدان سپرده بود، (عالم آرای عباسی ص 452)، و رجوع به باغباده و فهرست امکنۀ عالم آرا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دشت سر، بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از نهر گرمرود و محصول آن لبنیات است. در تابستان تعدادی از سکنه به ییلاقات چلاو میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
شیوا سخنان، سخنگزاران، جمع بلیغ، شیوایان سخنوران جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوغرا
تصویر بوغرا
خوک نر خنزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراد
تصویر اغراد
تو گلو خواندن شاد خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغراو
تصویر بغراو
همهمه غوغا بانگ و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغار
تصویر بلغار
نوعی چرم که برنگ سرخ و موج دار و خوش بو میباشد، اهل بلغارستان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بلغاک: غوغای بسیار مرا با زلف تو تشویش از آن است - که چشمت درجهان افکنده بلغاک (ابن یمین) آشوب فتنه شور و غوغای بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاک
تصویر بلغاک
شور وغوغای فراوان، فتنه شور و غوغای بسیار آشوب فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغند
تصویر بلغند
توده روی هم نهاده فراهم آمده فراهم آورده
فرهنگ لغت هوشیار
مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاری
تصویر بلغاری
منسوب به بلغار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسطوی گوی بازی نام نوعی بازی اروپایی که روی میزهای مخصوص بازی کنند و ابزار این بازی عبارتست از میزهای مخصوص پوشانده شده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حد وسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوبهایی در دست بازیکنان. بازیکنان. بازیکنان میباید با دقت و مهارت و با اندازه گیریهای دقیق با چوب گویها را بهم زده آنها را در سوراخ بیندازند هر کس که زودتر تعداد معینی از گویها را در داخل سوراخها کند برنده محسوب میشود. بلیارد انواعی دارد از جمله پیر امید ایتالیا نسکی. در بازی اخیر مقداری چوبهای کوچک کم ارتفاع نیز در روی میز میایستانند و میزش نیز کوچکتر از میز پیرامید است و در اطراف سوراخ ندارد بیلیارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمراد
تصویر برمراد
برحسب مراد و مقصود، موافق میل وخواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاک
تصویر بلغاک
((بُ))
آشوب، فتنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغاق
تصویر بلغاق
((بُ))
آشوب، شور و غوغای بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغار
تصویر بلغار
((بُ))
پوست های رنگین دباغی شده خوشبوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغار
تصویر بلغار
هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان، قومی از نژاد اسلاو، قومی از نژاد ترک که در سده های اول میلادی به دشت های روسیه رانده شدند، هر یک از افراد آن قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغاء
تصویر بلغاء
((بُ لَ))
جمع بلیغ، سخندانان، سخن سنجان
فرهنگ فارسی معین
یکی از روستاهای دشت سر شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی