جدول جو
جدول جو

معنی بلطف - جستجوی لغت در جدول جو

بلطف(بِ لُ فِ)
مرکّب از: ب + لطف ، و همیشه مضاف واقع میشود مانند بلطف اﷲ یا بلطف پروردگار، یعنی بتوفیق و همراهی خدا، و بلطف شما، بهمراهی و مهربانی شما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بلطف
به توفیق و همراهی خدا، بهمراهی و مهربانی شما، بلطف شما
تصویری از بلطف
تصویر بلطف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لطف
تصویر لطف
نرمی، نیکویی، احسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطف
تصویر لطف
نرمی، مهربانی، نیکویی، ظرافت، زیبایی، عفو و بخشش، بذل کردن، بخشیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
رقیق کننده، نازک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الطف
تصویر الطف
لطیف تر، نرم تر، پاکیزه تر، لطیف ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلطف
تصویر تلطف
نرمی و مهربانی کردن، اظهار لطف و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوف
تصویر بلوف
ادعای دروغین کسی برای ترساندن یا تحت تاثیر قرار دادن دیگران، نوعی بازی ورق که بازندۀ آن کسی است که بیشترین برگه را داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ طَ)
نازکتر. (غیاث اللغات) (آنندراج). باریکتر. دقیق تر. ریزه تر.
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
عثمان بن عیسی بلطی نحوی، از نحویان قرن ششم هجری است و او را تصنیفاتی در علم ادب می باشد. بلطی در صفر سال 599 هجری قمری در مصر درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بْلُفْ / بِ لُفْ)
بلف. رجوع به بلف شود.
- بلوف زدن، بلف زدن. رجوع به بلف زدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
شهری به اندلس، از نواحی سرقسطه و آنرا نهریست که بیست میل مسافت را آب دهد. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بُ طَ)
مدت دراز، یا زمانه، یا مفلس، یا ناگهان، یا نام پشته ای، یا مراد خانه سنگ فرش کرده است و آن در شعر امری ٔ القیس آمده است:
نزلت علی عمرو بن درماء بلطه
فیا کرم ماجار و یا حسن مامحل.
(منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
گویند محل مشهوری است در دو کوه طی، و آن منزل عمرو بن درماء بوده است. و گویند آن پشته ایست، و برخی آن را چشمه و نخل و وادیی دانند از آن بنی درماء. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(قِ طِ)
ابن صعتره. یکی از حاکمان عرب و کاهنان واخترشناسان آنهاست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَطْ طِ)
مأخوذ از تازی، رقیق کننده و نازک کننده. (ناظم الاطباء) ، دارویی است که به حرارت معتدل قوام خلط را رقیق تر سازد مثل حاشا و زوفا و بابونج. (از قانون ابوعلی سینا). آنچه به حرارت معتدل رقیق کردن خلط غلیظ در شأن او باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن). آنچه خلط را به تبخیر متفرق و از جای خود بیرون کند. ضد مکثّف. تلطیف کننده (در طب). دارویی است رقیق کننده اخلاط غلیظه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَطْ طَ)
رقیق شده. تلطیف شده. نازک شده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر یکدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب). لطف کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نرمی نمودن و مهربانی کردن. (آنندراج). نرمی کردن. (ناظم الاطباء). ترفق. (اقرب الموارد) :
دست بر پشت مار مالیدن
به تلطف نه کار هشیار است.
سعدی.
رجوع به تلطف کردن و تلطف نمودن شود.
، خشوع کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این معنی با معنی پیشین متقارب است. (اقرب الموارد) ، حیله کردن بر کسی تا جائیکه به اسرار او آگاه گردد. (از اقرب الموارد) ، درنگریستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
نرمی در کار و کردار، مدارات، خوشرفتاری، مودت، نیکویی، نیکوکاری نیکویی، احسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلف
تصویر بلف
سخن لاف و گزاف، توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
رقیق کننده، نازک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی، مهربانی، چربدستی نرمی کردن مهربانی کردن، چربدستی کردن چابکی ورزیدن، نرمی مهربانی، چربدستی چابکی، جمع تلطیفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الطف
تصویر الطف
نازکتر، باریکتر، دقیقتر، پاکیزه تر، خوشتر، بهتر، نرمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوف
تصویر بلوف
توپ و تشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
((مُ لَ طِّ))
تلطیف کننده، نازک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملطف
تصویر ملطف
((مُ لَ طَّ))
تلطیف شده، نازک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلطف
تصویر تلطف
((تَ لَ طُّ))
نرمی کردن، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطف
تصویر لطف
((لُ طْ))
نرمی، مهربانی، خوش رفتاری، جمع الطاف، کرم، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطف
تصویر لطف
((لَ طَ))
توفیق خدای، نرمی، نیکویی، بر، نیکوکاری، آن چه به کسی فرستند، هدیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطف
تصویر لطف
مهربانی
فرهنگ واژه فارسی سره
توپ و تشر، گفتارتهدیدآمیز، چاخان، لاف، گزافه، ادعای بی اساس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رافت، عطوفت، لطف، ملاطفت، مهربانی، مهرورزی، نرمی
متضاد: خشونت، درشتی، مهربانی کردن، ملاطفت کردن، نرمی کردن، لطف کردن
متضاد: خشونت ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از لطف
تصویر لطف
Graciousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لطف
تصویر لطف
bondade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لطف
تصویر لطف
Annehmlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لطف
تصویر لطف
życzliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی