جدول جو
جدول جو

معنی بلدم - جستجوی لغت در جدول جو

بلدم
(بَ دَ)
بالای سینه، یا حلقوم و سر معده که مجرای طعام است به حلقوم پیوسته، یا آنچه جنبان باشد از حلقوم اسب. (منتهی الارب) (ازذیل اقرب الموارد از لسان).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلجم
تصویر بلجم
بلغم، ماده ای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع می شود، خلط سینه و بینی، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن
فرهنگ فارسی عمید
ماده ای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع می شود، خلط سینه و بینی، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلخم
تصویر بلخم
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلده
تصویر بلده
بلد، شهر، سرزمین
فرهنگ فارسی عمید
(بَدَ)
شهری از اعمال ریّه و بقولی از اعمال قبره. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). بلده. و رجوع به بلده شود.
لغت نامه دهخدا
نام حوای زن آدم علیه السلام. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لقب ابوعثمان سعید بن محمد بن سید ابیه بن یعقوب اموی بلدی است. وی از صوفیان زاهد بود، بسال 328 هجری قمری متولد شد و در سال 350 هجری قمری به مشرق سفر کرد و بسال 351 هجری قمری وارد مکه شد. بلدی درسال 397 هجری قمری درگذشته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلد که نام شهر مروالرود است و ابومحمد بن ابی علی حسن بن محمد از مشایخ قرن ششم بدان نسبت دارد. (از معجم البلدان).
منسوب به بلده، که شهری است در اندلس. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
منسوب به بلد. شهری. (دهار) (ناظم الاطباء). شهری و مربوط به شهر. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
آنچه جنبان باشد از حلقوم اسب، لغتی است در بلدم. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلدم شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
به زبان رومی به معنی مدینه و شهر، و آن بزرگترین شهر در جزیره صقلیه (سیسیل) در سواحل بحر مغرب است. آن را حصاری بلند و محکم است. تعداد مساجدی که در بلرم و حومه آن قرار دارد بالغ بر سیصد می باشد. (از معجم البلدان) (از مراصد). و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 56 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
هروم. نام اول شهر بردع بوده است پیش از زمان اسکندر و اسکندر آنرا بردع نام نهاد. (برهان) (آنندراج). رجوع به بردعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
این لحظه و این ساعت و الان. (ناظم الاطباء). دردم. درساعت. فوراً
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ)
دهی از دهستان کاسعیده چهاردانگه ساری در 22 هزارگزی کیاسر. سکنۀ آن 15 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، گریختن. فرار کردن. رهائی یافتن: برجست و خواست که او را بکشد، وزیر بجست. (مجمل التواریخ والقصص).
- بجستن اندام، اختلاج عضو. خلجان. زدن. ضربان. و رجوع به جستن شود.
- بجستن باد، هبوب. وزیدن. رها شدن. بیرون شدن: هرگاه باد بجستی شاخ درخت برطبل رسیدی. (کلیله و دمنه).
آن یکی نائی که نی خوش میزدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
بلده. ناحیه. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترسیدن و خاموش شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلجم
تصویر بلجم
بلغم که یکی از اخلاط اربعه قدماست
فرهنگ لغت هوشیار
ماده سفید که اغلب هنگام بیماری از دستگاه گوارش ترشح و به خارج دفع می شود، اخلاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعم
تصویر بلعم
کسی که غذا را به تندی بخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلدی
تصویر بلدی
شهری منسوب به بلد و بلده شهری مربوط به شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلده
تصویر بلده
یک شهر شهری واحد بلد. شهر، جمع بلاد بلدان، ناحیه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلدح
تصویر بلدح
زن فربه تناور
فرهنگ لغت هوشیار
کفه ای باشد که از ابریشم یا از پشم ببافند و دو ریسمان بردو طرف آن بگذرانند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند فلاخ سنگ اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلتم
تصویر بلتم
گران زبان کند زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادم
تصویر بادم
بادام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلدم
تصویر صلدم
شیر بیشه، اسپ سخت سم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلدم
تصویر گلدم
بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملدم
تصویر ملدم
احمق، پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلده
تصویر بلده
((بَ لَ دِ))
شهر، جمع بلاد، ناحیه، زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغم
تصویر بلغم
((بَ غَ))
ترشحات لزج سلول های بدن، از اخلاط چهارگانه بدن در طب قدیم که غلبه آن سستی و بی حالی می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلخم
تصویر بلخم
((بَ خَ))
فلاخن، سنگ انداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلعم
تصویر بلعم
((بَ عَ))
مرد بسیار خوار، کسی که غذا را به تندی بلعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدم
تصویر بیدم
آنور
فرهنگ واژه فارسی سره