جدول جو
جدول جو

معنی بلدان - جستجوی لغت در جدول جو

بلدان
بلدها، شهرها، سرزمین ها، جمع واژۀ بلد
تصویری از بلدان
تصویر بلدان
فرهنگ فارسی عمید
بلدان
(بَ لَ)
تثنیۀ بلد درحال رفع. دو بلد. دو شهر. رجوع به بلد شود.
لغت نامه دهخدا
بلدان
(بُ)
جمع واژۀ بلد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شهرها. (آنندراج) (غیاث). رجوع به بلد شود: پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر... و تفرج بلدان و مجاورت فلان. (گلستان). رعیت بلدان از مکاید ایشان مرهوب. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
بلدان
جمع بلد، شهرها جایباش ها جمع بلد شهرها
تصویری از بلدان
تصویر بلدان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بردان
تصویر بردان
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادان
تصویر بادان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پیروز از سرداران دوران ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلادن
تصویر بلادن
درختچه ای آلکالوئیددار و خواب آوار که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهدان
تصویر بهدان
دانا، داننده، آگاه، عالم، برای مثال نه با آنت مهر و نه با اینت کین / که بهدان تویی ای جهان آفرین (فردوسی۲ - ۱۰۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
ولیدها، مولودها، کودک ها، نوزادها، بنده ها، جمع واژۀ ولید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلبان
تصویر بلبان
بالابان، نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندان
تصویر بندان
بسته کننده، در حال بستن یا بسته کردن مثلاً یخ بندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلسان
تصویر بلسان
گیاهی درختچه ای با گل های سفید کوچک خوشه ای، برگ های مایل به سفید، پوست زرد رنگ و چوب سنگین، سرخ رنگ و خوش بو، صمغی که از ساقۀ این گیاه می گیرند و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادان
تصویر بادان
آبادان، آباد، باصفا، بارونق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلدان
تصویر گلدان
ظرف سفالی یا پلاستیکی دهان گشاد که در آن بوتۀ گل را می کارند، ظرفی فلزی، چینی یا بلوری که در آن دستۀ گل می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
وردان. وارتان. اشک نوزدهم پسر اردوان که بنا بروایتی از یوسف فلاویوس پس از پدر بتخت سلطنت نشست. رجوع به ایران باستان ص 2413 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تثنیۀ برد، صبح و شام و فی الحدیث من صلی البردین دخل الجنه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج). بامداد و شبانگاه. (مهذب الاسماء). رجوع به برد شود، مرد زشت و بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مرد متکبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است بعراق بر شمال بغداد بر مشرق دجله جایی آبادان. (حدود العالم). و نیز نام چند جایگاه است. رجوع به مراصد الاطلاع شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمرو بن بجدان. صحابی بود (منتهی الارب). اصطلاح صحابی پیامبر به کسانی اطلاق می شود که در دوران زندگی حضرت محمد (ص) به دین اسلام گرویده و شخصاً با ایشان ملاقات داشته اند. این افراد از جمله پایه گذاران اولیه جامعه اسلامی بودند و در رویدادهای مهمی همچون هجرت، غزوات و تدوین سنت نبوی نقش مهمی ایفا کردند. در بررسی سیره نبوی، شناخت صحابه نقشی کلیدی ایفا می کند.
از نامهای عرب است. (منتهی الارب). از اعلام است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای از قرای صغد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
این کلمه بصورت مزید مؤخر به کلمات می پیوندند و بیشتر معنی مصدری یا وصفی بدانها می دهد: دربندان. حنابندان. میوه بندان. یخ بندان. شیشه بندان. آینه بندان. شهربندان
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نهبندان است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 208 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان نهارجانات است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع است. دارای 502 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
به داننده. داناتر. اعلم. (فرهنگ فارسی معین). مطلع و آگاه تر:
نه با آنت مهر و نه با اینت کین
که بهدان تویی ای جهان آفرین.
فردوسی.
گرگ ز روباه به دندان تر است
روبه از آن رست که بهدان تر است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شیرۀ گیاهی است بغایت بدبو و گنده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (با تاء مکسور) بواسطۀ. بتوسط. بدست. وسیلۀ. به اهتمام: و اندر سنۀ اثنی و ثلاثین (و اربعمائه) بارۀ شارستان تمام شد بردست امیربوالفضل. (تاریخ سیستان)، در اختیار. بدست. بفرمان:
سخنهات چون در گلستان خوست
ترا هوش بردست کیخسروست.
فردوسی.
- بر دست گرفتن، بدست گرفتن. بر کف قرار دادن.
- ، باور کردن. (ناظم الاطباء). استوار داشتن و بیت ذیل شاهد هر دو معنی است:
هر که او گیرد بردست شراب
هرچه او گویدبردست مگیر.
امیرمعزی.
- بردست و پا زدن، از غرور سخن باشارت کردن. (آنندراج) :
مزن بردست و پا گر عیب خود پوشیده میخواهی
که میگردد ز ایما و اشارت لال تر مردم.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُو)
کمیزدان و ظرفی که در آن بول کنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
جمع ولید، کودکان پسران
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که گلها را دسته در آن نهند، ظرف سفالین یا چینی و جز آن که در آن گلهای زمینی یا معطر بکارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردان
تصویر بردان
بامداد و شام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادان
تصویر بادان
مخفف آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بولدان
تصویر بولدان
شاشدان ظرفی که در آن بول کنند گمیزدان
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده گوج بن از گیاهان گیاهی از تیره سدابیان که بصورت درختچه است و دارای گلهای سفید می باشد، همه اعضای این گیاه محتوی ماده صمغی میباشند که در صورت خراش یا نیش حشرات این ماده صمغی از آن خارج میشود درخت بلسان ابوشام بشام بلسم مکه درخت بلسان مکی بلسم اسرائیل مکه بلسن مکی بلسم اسرائیل مکه بلسن آغاجی بلسان آغاجی بلسان مکی شجره البلسم. توضیح دانه این گیاه را حب البلسان نیز گویند و بنام تخم بلسان تخم بلسان در تداوی مصرف میشود، بلسان نام عام همه گیاهانی است که از آنها صمغ استخراج میشود. یا بلسان مکی. بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلطان
تصویر بلطان
خرفه یمنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادن
تصویر بلادن
لاتینی مهر گیاه بنگ دانه از گیاهان مهر گیاه گیاهان داروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبان
تصویر بلبان
روسی سه چنگ ، قسمتی ساز که بالبها آنرا نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلدان
تصویر گلدان
ظرفی دهان گشاد برای کاشتن و عمل آوردن گل، چنین ظرفی با گل های داخل آن، ظرفی برای گذاشتن شاخه های گل در آن
فرهنگ فارسی معین