علاوه بر این، شاید مثلاً بلکه فردا بیاید، امید است که، باشد که، برای نفی حکم قبلی گفته می شود، برعکس مثلاً او نه تنها مجرم نیست، بلکه یک انسان شریف است
علاوه بر این، شاید مثلاً بلکه فردا بیاید، امید است که، باشد که، برای نفی حکم قبلی گفته می شود، برعکس مثلاً او نه تنها مجرم نیست، بلکه یک انسان شریف است
لقمه یا پاره ای از اشکنه. یقال ما ذقت عنده عبکه و لالبکه. (منتهی الارب). پارۀ ثرید. (مهذب الاسماء) ، طعامی است که خرما و روغن و پینو را بشورانند و گاهی بجای پینو پست ریزند. (منتهی الارب)
لقمه یا پاره ای از اشکنه. یقال ما ذُقت عنده عبکه و لالبکه. (منتهی الارب). پارۀ ثرید. (مهذب الاسماء) ، طعامی است که خرما و روغن و پینو را بشورانند و گاهی بجای پینو پِسْت ریزند. (منتهی الارب)
دهی از دهستان پشت آربابا، بخش بانه، شهرستان سقز. سکنۀ آن 182 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، مازوج، قلقاف، گردو، زغال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان پشت آربابا، بخش بانه، شهرستان سقز. سکنۀ آن 182 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، مازوج، قلقاف، گردو، زغال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مرکّب از: بل عربی + که فارسی، بل که. بلک. بلکی. ’بل’ لفظ عربی است برای ترقی و اضراب فارسیان با کاف استعمال کنند و این کاف را دراز باید نوشت چرا که کاف غیر دراز که در حقیقت مرکب به های مختفی است بجایی نویسند که کاف را به لفظ دیگرمتصل نسازند، در اینجا چون کاف به لفظ بل مرکب باشدحاجت به اتصال های مختفی نماند. (از غیاث اللغات)، امّا. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر. عنصری. نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها نه تله بلکه حجرۀ خوش بساطافکنده تا پله. عسجدی. بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای وز پی رنج سپاه وز پی شر خدم. منوچهری. کار خداوندگار خود نکند بلکه همی کار پیشکار کند. ناصرخسرو. دید پیمبر نه به چشمی دگر بلکه بدین چشم سر این چشم سر. نظامی. - لابلکه، لابل. نه بلکه: یک هفته زمان باید لابلکه دو سه هفته تا دور توان کردن زو سختی و دشواری. منوچهری. و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود. - نه بلکه، لابل. لا بلکه: درجیست ضمیرش نه بلکه گنجیست پرگوهر گویا و زر بویا. ناصرخسرو. و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود، پشته و تودۀ کلان و دراز. (آنندراج) ، چیزی نرم مانند ریش. (آنندراج) ، هموار و نرم مانند نان. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بل عربی + که فارسی، بل که. بلک. بلکی. ’بل’ لفظ عربی است برای ترقی و اضراب فارسیان با کاف استعمال کنند و این کاف را دراز باید نوشت چرا که کاف غیر دراز که در حقیقت مرکب به های مختفی است بجایی نویسند که کاف را به لفظ دیگرمتصل نسازند، در اینجا چون کاف به لفظ بل مرکب باشدحاجت به اتصال های مختفی نماند. (از غیاث اللغات)، امّا. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر. عنصری. نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها نه تله بلکه حجرۀ خوش بساطافکنده تا پله. عسجدی. بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای وز پی رنج سپاه وز پی شر خدم. منوچهری. کار خداوندگار خود نکند بلکه همی کار پیشکار کند. ناصرخسرو. دید پیمبر نه به چشمی دگر بلکه بدین چشم سر این چشم سر. نظامی. - لابلکه، لابل. نه بلکه: یک هفته زمان باید لابلکه دو سه هفته تا دور توان کردن زو سختی و دشواری. منوچهری. و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود. - نه بلکه، لابل. لا بلکه: درجیست ضمیرش نه بلکه گنجیست پرگوهر گویا و زر بویا. ناصرخسرو. و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود، پشته و تودۀ کلان و دراز. (آنندراج) ، چیزی نرم مانند ریش. (آنندراج) ، هموار و نرم مانند نان. (ناظم الاطباء)
مصدر بلبال است در تمام معانی. رجوع به بلبال شود، خیر، ضد بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چرب زبانی. فصاحت. (منتهی الارب). و گویند قرار گرفتن زبان است بر مخارج حروف، گویند ما أحسن بلته، هرگاه سخن آور و فصیح باشد و یا مخارج حروف را صحیح ادا کند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شهد درخت سمر. (منتهی الارب). سمر، و یا عسل آن. (از ذیل اقرب الموارد). بلّه. و رجوع به بله شود
مصدر بِلبال است در تمام معانی. رجوع به بلبال شود، خیر، ضد بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چرب زبانی. فصاحت. (منتهی الارب). و گویند قرار گرفتن زبان است بر مخارج حروف، گویند ما أحسن بلته، هرگاه سخن آور و فصیح باشد و یا مخارج حروف را صحیح ادا کند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شهد درخت سمر. (منتهی الارب). سمر، و یا عسل آن. (از ذیل اقرب الموارد). بَلّه. و رجوع به بله شود
روغن با کشک آمیخته را گویند. (برهان) نان خورشی که از کشک با روغن آمیخته سازند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). روغن با کشک و شیر آمیخته. (مؤید الفضلاء).
روغن با کشک آمیخته را گویند. (برهان) نان خورشی که از کشک با روغن آمیخته سازند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). روغن با کشک و شیر آمیخته. (مؤید الفضلاء).
نان خورشی که از کشک و روغن آمیخته سازد. توضیح در عربی بمعنی ازدحام آمد و رفت انداختن چیزی را بریکدیگر جنبانیدن برگردانیدن متاع بانگ کردن گوسفند ماده بچه را آمده
نان خورشی که از کشک و روغن آمیخته سازد. توضیح در عربی بمعنی ازدحام آمد و رفت انداختن چیزی را بریکدیگر جنبانیدن برگردانیدن متاع بانگ کردن گوسفند ماده بچه را آمده
زن او بود. اگر دید بلبله خرید یا کسی به وی داد، دلیل که کنیزک خرد یا زن خواهد. اگر بیند از آن بلبله آب همی خورد، دلیل که با زن مجامعت کند. اگر بیند آن بلبله بشکست، دلیل که زن یا کنیزک وی بمیرد. حکایت: ابوخلده گوید: پیش محمد بن سیرین بودم، مردی بیامد و بگفت: به خواب دیدم که از بلبله آب می خوردم و آن بلبله را دو در بود، از یکی آب شیرین خوش طعم خوردم و از یکی آب شور و تلخ. محمد بن سیرین بلبله در خواب کنیزک است.
زن او بود. اگر دید بلبله خرید یا کسی به وی داد، دلیل که کنیزک خرد یا زن خواهد. اگر بیند از آن بلبله آب همی خورد، دلیل که با زن مجامعت کند. اگر بیند آن بلبله بشکست، دلیل که زن یا کنیزک وی بمیرد. حکایت: ابوخلده گوید: پیش محمد بن سیرین بودم، مردی بیامد و بگفت: به خواب دیدم که از بلبله آب می خوردم و آن بلبله را دو در بود، از یکی آب شیرین خوش طعم خوردم و از یکی آب شور و تلخ. محمد بن سیرین بلبله در خواب کنیزک است.