- بلبله
- جر غاتو جوشک جامی ناوچه دار با آن داروء در گلوی کودکان ریزند تنگ کجاوه آشفتگی پریشانی
معنی بلبله - جستجوی لغت در جدول جو
- بلبله ((بُ بُ لِ))
- ظرف آب لوله دار، کوزه شراب، قهوه جوش
- بلبله
- برانگیختن، گروهی را به هیجان آوردن و در آن ها ایجاد اندوه کردن، درهم و مخلوط شدن لسان ها، فاسد شدن آرا، سختی، اندوه
- بلبله
- نوعی ظرف لوله دار شراب که هنگام ریختن می صدایی از آن خارج می شد،
برای مثال شده بلبله بلبل انجمن / چو کبک دری قهقهه در دهن (نظامی۵ - ۸۹۳)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
تری نمناکی باز ماندی مهر
شتاب، بی قراری
مربوط به بلبل مثلاً سوت بلبلی، بلبله، برای مثال تو ای می گسار از می زابلی / بپیمای تا سر یکی بلبلی (فردوسی۴ - ۴۰۵)
شتاب، اضطراب، بی قراری، شتاب زده و مضطرب، برای مثال ای ز نور رای تو خورشید رخشان در حجاب / وای ز جود دست تو ابر بهاری چلبله (ظهیرالدین فاریابی - رشیدی - چلبه)
ثمر میوۀ درختی شبیه هلیله با پوست خاکستری یا زرد رنگ که بومی هند است و مصرف دارویی دارد
پارسی تازی شده بلبل هزار دستان هزار آوا هزار آوا زشاخ گل سرایان - همیشه مهر ایشان را ستایان
سلم، کیکر
پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، عندلیب، هزاردستان، هزار، هزاران، هزارآوا، شباهنگ، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر، بوبرد، بوبردک، زندواف، زندباف، زندلاف، زندوان، شب خوٰان، صبح خوٰان، فتّال
بلبله
بلبله
((بُ بُ))
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای کوچک از تیره توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیه گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر آواز زیبایش معروف است
باده پیمایی ساقی دیگران را بوسیله بلبله
دارنده بلبله ساقیی که با بلبله باده پیمایی کند