- بلاکشی
- عمل و حالت بلاکش
معنی بلاکشی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ستمکش آزار خوی متحمل بلا، رنجبر سختی کش. فردی که دچار رنج و سختی باشد
کسی که همیشه دچار رنج و سختی و بلا باشد
پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج
شگفت کاری
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
بدون شک بی ترید بدون شبهه
مفتن فتنه جو، واقعه طلب حادثه جو
عضو اصلی تنفس ماهی
عمل بار کشیدن، بار بردن
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
پر کردن درزهای آجرها و سنگ های نمای ساختمان با ساروج یا سیمان
حمل و نقل گل و خاک: کپه گل کشی
منسوب به مراکش: از مردم مراکش اهل مراکش، ساخته و پرداخته مراکش
پر کردن درزهای نمای ساختمان با سیمان و دوغاب
عضو اصلی تنفس ماهی که به وسیلۀ آن اکسیژن موجود در آب را جذب می کند، آب شش
فروپاشی
خوشرویی خندانی خوشرویی شادمانی بسیار همیشه خندانی بشاشت
شیوا گشاده زبان کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند بلیغ. فصیح، مرد بلیغ
بلوری
ارمن از گیاهان گیاهی از تیره روناسیان که یکساله است و بعلت پوشیده بودن از خارهای کوچک و قلاب مانند بسهولت باشیا مجاور و حتی پشم گوسفندان که از مجاورت آن عبور کنند میچسبند. برگهای این گیاه فراهم (بصورت 6 تایی یا 8 تایی) و نوک تیز و باریک و پوشیده از تارهای قلاب مانند و گلهایش سفید و مجتمع (که برروی دم گلی بلندتر از برگهای قرار دارند) است. جوشانده آن بعنوان مدر استعمال میشده. این گیاه در اکثر نقاط ایران میروید بلشکه افارین ارمن حشیشه الافعی قوت البریه مصفی الراعی یا پیشقان قازاوتی
کیسه کشی مو تراشی تانگویی عمل دلاک
اکلیل الملک
عمل و شغل جاکش قوادی یا اندازی
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
نیست شدن نابود گشتن، پراکنده شدن، نیستی نابودی، پراکندگی
رندی، حیله گری، عیاری، برای مثال گرچه قومی را صلاح و نیک نامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم (سعدی۲ - ۱۲۰)
مربوط به بلاغت مثلاً علوم بلاغی
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، خاکشو، چاکسی
از هم پاشیده شدن، پراکنده شدن اجزای چیزی، اضمحلال، نیست و نابود شدن
میخوارگی باده پرستی، عیاری: دزدی و قلاشی و تن پروری پشت سر هم اندازی و هوچی گری. (بهار 150: 2)
از ریشه ترکی کلاهبرداری، اییاری زرنگی، لوندی، میخوارگی، تهیدستی
اچیز نا چیز که یزدان ز نا چیز چیز آفرید