جدول جو
جدول جو

معنی بلاکش - جستجوی لغت در جدول جو

بلاکش
کسی که همیشه دچار رنج و سختی و بلا باشد
تصویری از بلاکش
تصویر بلاکش
فرهنگ فارسی عمید
بلاکش
(نَچَ)
بلاکشنده. متحمل بلا. مبتلی به بلیه. (فرهنگ فارسی معین). مردم رنجبر مبتلی به بلیه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بلاکش
ستمکش آزار خوی متحمل بلا، رنجبر سختی کش. فردی که دچار رنج و سختی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بلاکش
رنجبر، زجردیده، زجرکشیده، سختی کش، متحمل، محنت کش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلاش
تصویر بلاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند کوچک یزگرد دوم پادشاه ساسانی و نوزدهمین پادشاه ساسانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(سَ)
ظاهراً ’شسۀ’ امروزی است که در دو طرف جوئی دارد برای فاضل آب: و اول کسی که بر طبرستان راه لاکش پدید کرد از پریم تا ساری و از ساری تا گرگان اصفهبد شروین بود. (تاریخ طبرستان. ظاهراً)
در اصطلاح بنایان، رومی. که یک جانب آن دیواره دارد و جانب دیگر ندارد
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جوزف بلاک، پزشک و شیمی دان انگلیسی متولد بسال 1722 میلادی در بوردو، و متوفی بسال 1799 میلادی وی گازکاربنیک و منیزی را کشف کرد. (از فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ بلّوقه. (اقرب الموارد). رجوع به بلوقه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پسر یزدگرد دوم و برادر فیروز است (جلوس 483 میلادی وفات 487 میلادی) نوزدهمین پادشاه ساسانی. وی با خوشنواز صلح کرد و دین عیسوی را در ارمنستان برسمیت شناخت. (فرهنگ فارسی معین). خوارزمی در مفاتیح العلوم او را پسر فیروز مردانه دانسته و گوید لقبش گرانمایه (نفیس) بوده است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شهری و مدینه ای. (برهان). شهری است که بلاش ساخته و بنام او موسوم بوده و آن را بلاشگرد می گویند، گویند در چهارفرسنگی مرو شاهجان بوده است. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مردم عارف. مرد عارف و عالم. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ بلعوم. (اقرب الموارد). رجوع به بلعوم شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بلاژ. بی تقریب. بی سبب. بی جهت. (برهان) (آنندراج). فرهنگها کلمه را ساده گرفته اند اما مرکب از ب + لاش می نماید، و لاش به معنی عبث و بیهوده و غارت و تاراج است:
بدین رزمگاه اندر امشب مباش
همان تا شود گنج و لشکر بلاش.
فردوسی.
جدا خوانش هر روز دادی بلاش
یکی ابر بد ویژه دینارپاش.
(گرشاسب نامه).
و رجوع به بلاژ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ دَ / دِ)
متحمل بلاشده. رنج دیده. سختی دیده. و رجوع به بلا کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کِ)
نام موضعی است و بدون الف و لام بکار رود. (از منتهی الارب). گویند بلاکث وبرمه ’عرضی’ است عظیم از مدینه، و بلاکث در نزدیکی برمه قرار دارد. و برخی گویند بلاکث ’قارۀ’ عظیمی است در بالای ذی المروه. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ دَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + شک، بدون شک. بی تردید. بدون شبهه. (فرهنگ فارسی معین)، بی گمان. بی شبهه. قطعاً: این تفسیر بلاشک موافق و مناسب این نام نیست. (تاریخ قم ص 63)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ)
عمل و حالت بلاکش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلاکش و بلا کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلاش
تصویر بلاش
بی جهت، بی سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاکشی
تصویر بلاکشی
عمل و حالت بلاکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
((کِ))
مکانی که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد، رومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاشک
تصویر بلاشک
((~. شَ))
بدون شک، بی تردید، بدون شبهه
فرهنگ فارسی معین
کفگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی بالارونده و تیغ دار که بر درختان هم جوار پیچدبا نام
فرهنگ گویش مازندرانی
تور بزرگ ماهی گیری
فرهنگ گویش مازندرانی