ظاهراً ’شسۀ’ امروزی است که در دو طرف جوئی دارد برای فاضل آب: و اول کسی که بر طبرستان راه لاکش پدید کرد از پریم تا ساری و از ساری تا گرگان اصفهبد شروین بود. (تاریخ طبرستان. ظاهراً) در اصطلاح بنایان، رومی. که یک جانب آن دیواره دارد و جانب دیگر ندارد
ظاهراً ’شُسۀ’ امروزی است که در دو طرف جوئی دارد برای فاضل آب: و اول کسی که بر طبرستان راه لاکش پدید کرد از پریم تا ساری و از ساری تا گرگان اصفهبد شروین بود. (تاریخ طبرستان. ظاهراً) در اصطلاح بنایان، رومی. که یک جانب آن دیواره دارد و جانب دیگر ندارد
جوزف بلاک، پزشک و شیمی دان انگلیسی متولد بسال 1722 میلادی در بوردو، و متوفی بسال 1799 میلادی وی گازکاربنیک و منیزی را کشف کرد. (از فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ بلّوقه. (اقرب الموارد). رجوع به بلوقه شود
جوزف بلاک، پزشک و شیمی دان انگلیسی متولد بسال 1722 میلادی در بوردو، و متوفی بسال 1799 میلادی وی گازکاربنیک و منیزی را کشف کرد. (از فرهنگ فارسی معین) ، جَمعِ واژۀ بلّوقه. (اقرب الموارد). رجوع به بلوقه شود
پسر یزدگرد دوم و برادر فیروز است (جلوس 483 میلادی وفات 487 میلادی) نوزدهمین پادشاه ساسانی. وی با خوشنواز صلح کرد و دین عیسوی را در ارمنستان برسمیت شناخت. (فرهنگ فارسی معین). خوارزمی در مفاتیح العلوم او را پسر فیروز مردانه دانسته و گوید لقبش گرانمایه (نفیس) بوده است
پسر یزدگرد دوم و برادر فیروز است (جلوس 483 میلادی وفات 487 میلادی) نوزدهمین پادشاه ساسانی. وی با خوشنواز صلح کرد و دین عیسوی را در ارمنستان برسمیت شناخت. (فرهنگ فارسی معین). خوارزمی در مفاتیح العلوم او را پسر فیروز مردانه دانسته و گوید لقبش گرانمایه (نفیس) بوده است
نام شهری و مدینه ای. (برهان). شهری است که بلاش ساخته و بنام او موسوم بوده و آن را بلاشگرد می گویند، گویند در چهارفرسنگی مرو شاهجان بوده است. (آنندراج).
نام شهری و مدینه ای. (برهان). شهری است که بلاش ساخته و بنام او موسوم بوده و آن را بلاشگرد می گویند، گویند در چهارفرسنگی مرو شاهجان بوده است. (آنندراج).
بلاژ. بی تقریب. بی سبب. بی جهت. (برهان) (آنندراج). فرهنگها کلمه را ساده گرفته اند اما مرکب از ب + لاش می نماید، و لاش به معنی عبث و بیهوده و غارت و تاراج است: بدین رزمگاه اندر امشب مباش همان تا شود گنج و لشکر بلاش. فردوسی. جدا خوانش هر روز دادی بلاش یکی ابر بد ویژه دینارپاش. (گرشاسب نامه). و رجوع به بلاژ شود
بلاژ. بی تقریب. بی سبب. بی جهت. (برهان) (آنندراج). فرهنگها کلمه را ساده گرفته اند اما مرکب از ب + لاش می نماید، و لاش به معنی عبث و بیهوده و غارت و تاراج است: بدین رزمگاه اندر امشب مباش همان تا شود گنج و لشکر بلاش. فردوسی. جدا خوانش هر روز دادی بلاش یکی ابر بد ویژه دینارپاش. (گرشاسب نامه). و رجوع به بلاژ شود
نام موضعی است و بدون الف و لام بکار رود. (از منتهی الارب). گویند بلاکث وبرمه ’عرضی’ است عظیم از مدینه، و بلاکث در نزدیکی برمه قرار دارد. و برخی گویند بلاکث ’قارۀ’ عظیمی است در بالای ذی المروه. (از معجم البلدان) (از مراصد)
نام موضعی است و بدون الف و لام بکار رود. (از منتهی الارب). گویند بلاکث وبرمه ’عرضی’ است عظیم از مدینه، و بلاکث در نزدیکی برمه قرار دارد. و برخی گویند بلاکث ’قارۀ’ عظیمی است در بالای ذی المروه. (از معجم البلدان) (از مراصد)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + شک، بدون شک. بی تردید. بدون شبهه. (فرهنگ فارسی معین)، بی گمان. بی شبهه. قطعاً: این تفسیر بلاشک موافق و مناسب این نام نیست. (تاریخ قم ص 63)
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + شک، بدون شک. بی تردید. بدون شبهه. (فرهنگ فارسی معین)، بی گمان. بی شبهه. قطعاً: این تفسیر بلاشک موافق و مناسب این نام نیست. (تاریخ قم ص 63)