جدول جو
جدول جو

معنی بلامالک - جستجوی لغت در جدول جو

بلامالک
(بِ لِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + مالک، بدون صاحب. بی خداوند. (فرهنگ فارسی معین)، بلاصاحب. بی صاحب.
- اراضی بلامالک، زمینهای بی صاحب. زمینهای بی مالک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلالک
تصویر بلالک
بلارک، فولاد گوهردار، شمشیر گوهردار، پلارک، پرالک، پلالک
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
مرکّب از: بی + مالک، بی صاحب. (ناظم الاطباء)، بی خداوند
لغت نامه دهخدا
ژان باپتیست، شوالیه دو، طبیعی دان فرانسوی، مولد بازن تن (سم ّ)، شهرت وی بسبب انتشار کتابی است به نام گلهای فرانسه، و هم دائرهالمعارف گیاه شناسی و تصویر انواع را انتشار داد، (1744-1829 میلادی)
گیوم دو، ملقب به ’سانگلیه دزاردن’، وی در انقلاب شهر لیژآلت اجرای سیاست لوئی یازدهم بود، (تولد حدود 1446 و وفات به سال 1485 میلادی)
ژان ماکسیمین، ژنرال و سیاستمدار فرانسه، مولد سن سور (1770-1832 میلادی)
لغت نامه دهخدا
بلغت دیلمی قاشرا است. (فهرست مخزن الادویه). در تنکابن و طبرستان الاملک گویند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رجوع به ابومالک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مرکّب از: با + مسلک =راه و روش، که دارای راه و روش باشد. صاحب عقیده، قسمی شیرینی. گونه ای از زلبیا (زلیبیا) که بشکل بامیا پزند. قسمی از شیرینی است که در شکل شبیه به بامیه است. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان سجاسرود، بخش قیدار، شهرستان زنجان. سکنۀ آن 580 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و انگور و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + مانع، بدون مانع. آنچه که مانعی در راه وصول یا تصرفش نیست. (فرهنگ فارسی معین)، بی مانع. بلامعارض. بی معارض
لغت نامه دهخدا
(رِ شُ دَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + مبلغ، بدون مبلغ. بدون ذکر مبلغ. (فرهنگ فارسی معین) : مداخل نقد، دوهزاروپانزده تومان و سیصدوشش دینار. اشجار، هشت هزاروسیصدوسی ویک اصله، بلامبلغ. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 82)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
با قامت فتنه انگیز. که بالایی فتنه انگیز دارد. با بالای بلا و فتنه ساز، بمناسبت فتنه جویی بر معشوق، صفت عاشق آید. از اسماء عاشق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
به معنی بلارک است که نوعی از فولاد جوهردار باشد، و شمشیر هندی را نیز گویند. (برهان). بلارک. رجوع به بلارک شود:
چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن بلالک تیغ برّان
یکی اندر دهان حق زبانست
یکی اندردهان مرگ دندان.
عنصری.
از آن آهن لعل گون تیغ چار
هم از روهنی و بلالک هزار.
اسدی.
در زمین ز آهن بلالک تیر
گاهی آتش فکند و گه نخجیر.
نظامی.
به دریا گر فتد عکس بلالک
به ماهی گاو گوید کیف حالک.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالمال
تصویر بالمال
به فرجام مالا سرانجام عاقبت درنتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا مالک
تصویر بلا مالک
بدون صاحب بی خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلالک
تصویر بلالک
بلارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلالک
تصویر بلالک
((بَ لَ))
فولاد جوهردار، شمشیر جوهردار، پرالک، بلارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلامانع
تصویر بلامانع
((بِ نِ))
به آسانی، به راحتی، بدون مشکل
فرهنگ فارسی معین
بی مانع، بدون اشکال، بلاقید، آزاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی شبیه به تاک، خاردار و پیچک وار که میوه اش را سیاه دارو
فرهنگ گویش مازندرانی