- بلال
- پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
معنی بلال - جستجوی لغت در جدول جو
- بلال (پسرانه)
- نام اولین مؤذن اسلام
- بلال
- ثمر گیاه ذرت که آن را روی آتش بریان کنند و بخورند، ذرت
- بلال ((بَ))
- آذربویه، ذرت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تری نمناکی باز ماندی مهر
بلارک
تری نمناکی باز ماندی مهر
بلارک، فولاد گوهردار، شمشیر گوهردار، پلارک، پرالک، پلالک
از بیماری نجات یافتن
گمیزنده، روا
شکوه
اشتر بان استر بان جمع بغل استران
جماع کردن، زناشوئی کردن
مرد نا چیز و معطل و بی کاره
باد سردی که با باران توام باشد
نجات یافتن و رستگار شدن، سرد و نمناک شدن باد، در آویختن
پارسی تازی شده بلبل هزار دستان هزار آوا هزار آوا زشاخ گل سرایان - همیشه مهر ایشان را ستایان
سختی اندوه، دلنگرانی دلهره، بر انگیختگی شدت اندوه و غم، وسوسه، برانگیختگی تحریک کردگی. سخت اندوهگین شدن، وسوسه - ناک شدن، برانگیختن تحریک کردن
گرمابه
چشمه آب. توضیح در اسامی امکنه ترکیب شود مانند: ساوجبلاق
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
زمین رست تخته سنگ کاخ
بی جهت، بی سبب
کوته، ستبر
آذربویه اشنان. قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگینه صاف و شفاف
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد
بلوت از گیاهان
بوریا حصیر، گیاهی که از آن بوریا بافند. حصیر، بوریا
جمع بلبل، بلبلان هزار آوایان بلبل پارسی است
کسی که حرفه اش خوار وبار فروختن است
ترکی دانشمند
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
خوشحال، تندرست، سعادتمند، مناسب الحال