جدول جو
جدول جو

معنی بلادور - جستجوی لغت در جدول جو

بلادور
(بَ)
مرکّب از: ’بلا’ و ’دور’ به فارسی، در تصدقاتی که برای رفع بلا دهند استعمال میشود. (از آنندراج) (از انجمن آرا)، در هندوستان تصدقات را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
بلادور
گیاهی از تیره سماقیان که غالبا بصورت درختچه میباشد. اصل این گیاه از آمریکای مرکزی است. برگهایش متناوب و ساده و کامل است. گلهایش بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند. میوه اش فندقه و لوبیایی شکل که دم میوه اش محتوی مواد ذخیره یی است و گوشت آلود و از خود میوه حجیم تر شده بشکل یک گلابی کوچک در بالای میوه قرار دارد و بنام سیب آکاژو در برزیل خورده میشود. میوه اش نیز بنام جوز آکاژو محتوی مواد اسیدی و سوزاننده است و در تداوی مصرف میشود. پوست این گیاه بعنوان قابض در تداوی استعمال میشود و از این گیاه نیز صمغی بنام صمغ آکاژو استخراج میکنند انقرذیا بلاذر بلادور
فرهنگ لغت هوشیار
بلادور
آکاژور
تصویری از بلادور
تصویر بلادور
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهداور
تصویر بهداور
(پسرانه)
آنکه به درستی داوری می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلالوک
تصویر بلالوک
(دخترانه)
آلوبالو (نگارش کردی: بهاوک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلادری
تصویر بلادری
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادآور
تصویر بادآور
ویژگی غذایی که تولید نفخ می کند، بادآورنده، نفخ آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهادار
تصویر بهادار
قیمت دار، باارزش، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادر
تصویر بلادر
زینت آلات زنان، زیورآلات عروس
گیاهی درختی، کوتاه و بومی هند با میوه ای سیاه رنگ که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(بِلْ لا دُنْ)
بلادن، که گیاهی است. رجوع به بلادن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گاو جوان سیاه. (ناظم الاطباء) ، دچارمصیبت شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اجنبی و بیگانه وفراری. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ)
میوه ایست که به خستۀ خرمای هندی مشابهت دارد و مغز او شیرین باشد و پوست او سیاه بود و برو سوراخها بود همچنان که بر پوست بادام، و در آن سوراخها بر شبه عسل چیزی باشد که چون بر اندام زنند ریش گرداند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). به هندی بهلونوان گویند. (از الفاظ الادویه). انقردیا خوانند و شجرالبلادر نیز خوانند. بهترین آن سیاه و فربه بود و چون بشکنند بسیار عسل بود. (از اختیارات بدیعی). بار درختی است که در دواها بکار برند و آن را به یونانی انقردیا گویند و بعضی گویند نام درختی است که این ثمر آن درخت است. (برهان). هندیش بهلاوه نامند. (از هفت قلزم). نام درختی است که به هندی بهلاوه گویند. (شرفنامۀ منیری). لغت هندی است و به عربی حب الفهم و ثمرالفهم نامند و آن بار درختی است شبیه به شاه بلوط و پهن و مستدیر و سیاه، و مغزش بنفش و درون او مثل بادام و شیرین، مابین پوست و مغز او مملو از رطوبت سیاه غلیظ که عسل بلادر نامند و درخت او بقدر درخت گردکان و برگش عریض و اغبر و تند بود. (از تحفۀ حکیم مؤمن). ثمر درختی است که به هندی آنرا بهلانوا گویند. و به کسر اول و فتح دال غلط است. (از غیاث اللغات). بار درختی است که در دواها بکار برند، بعضی گویند نام آن درخت است، به هندی آنرا بهلاوان گویند، و به کسر اول و فتح دال غلط است. (از آنندراج). گویند گوارش بلادر را سلیمان پیغمبر علیه السلام کرده ست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). میوه ایست مانند هستۀ خرما و مغز آن چون مغز گردو شیرین، پوستش متخلخل و سوراخ سوراخ ودر خلل آن عسلۀ لزج و بابوی، و آنچه در طب استعمال کنند رطوبتی است که در درون آن بود مانند خون، و نیز عسلۀ آنرا در پاره ای بیماری ها بکار دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا). از درختان بزرگ هند است، میوه ای دهد که معروف به حب الفهم است و در طب استعمال می شود. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 102). ثمرالفهم. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی از تیره سماقیان که غالباً بصورت درختچه میباشد. اصل این گیاه از آمریکای مرکزی است. برگهایش بشکل متناوب و ساده و کامل است. گلهایش بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند. میوه اش فندقه و لوبیایی شکل که دم میوه اش محتوی مواد ذخیره ای است و گوشت آلود و از خود میوه حجیم تر شده بشکل یک گلابی کوچک در بالای میوه قرار دارد و بنام سیب آکاژو در برزیل خورده میشود. میوه اش نیز بنام جوز آکاژو محتوی مواد اسیدی و سوزاننده است و در تداوی مصرف می شود. پوست این گیاه بعنوان قابض در تداوی استعمال میشود و از این گیاه نیز صمغی بنام صمغ آکاژو استخراج میکنند. بلادور. بلاذر. انقرذیا. (فرهنگ فارسی معین) :
گر بلادر خورد او افیون شود
سکته و بی عقلیش افزون شود.
مولوی.
آن بلادرهای تعلیم ودود
زیرک و دانا و چستش کرده بود.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
رفت و بازگشت. درمورد ابلیطی که برای مسافرت بنقطه ای و بازگشتن از آن بمبدا خریده می شود اطلاق گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهادار
تصویر بهادار
دارای قیمت، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاور
تصویر بالاور
صاحب قامت بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالدار
تصویر بالدار
پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، دارای بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلااجر
تصویر بلااجر
بی پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاعوض
تصویر بلاعوض
رایگان، مفت، مجاناً
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر چیز بد و پلیدی را میخورند، آنکه هر چیزی را بی تفاوت میخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادر
تصویر بلادر
پارسی تازی شده بلادور بلادر بلادور زیور آلات زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلامدار
تصویر بلامدار
مستمند بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادر
تصویر بلادر
((بَ دَ یا دُ))
زینت آلات زنان، زرینه و پیرایه زنان (عموماً)، زرینه ای که زنان بر سر بندند (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادآور
تصویر بادآور
((وَ))
هر خوراکی که نفخ آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلادر
تصویر بلادر
آکاژور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
Taller
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
более высокий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
größer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
вищий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
wyższy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
更高的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
mais alto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
più alto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی