چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخور برای مثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
چَراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، عَلَفزار، مَرتَع، چَرازار، سَبزِه زار، چَرام، مَسارِح، چَراجای، چَرامین، چَراخور برای مِثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
ژان پیر (فرانسوا) (1735-1809م.). هوانورد فرانسوی که بنابر معروف چتر نجات را اختراع کرد (1785م.). نخستین پرواز هوایی بر روی دریای مانش را به اتفاق دکتر جان جفریز انجام داد. (از دایرهالمعارف فارسی)
ژان پیر (فرانسوا) (1735-1809م.). هوانورد فرانسوی که بنابر معروف چتر نجات را اختراع کرد (1785م.). نخستین پرواز هوایی بر روی دریای مانش را به اتفاق دکتر جان جفریز انجام داد. (از دایرهالمعارف فارسی)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + جواب، بدون جواب. بی پاسخ. (فرهنگ فارسی معین)، - بلاجواب گذاشتن، جواب ندادن. پاسخ ندادن، خاصه نامه و مکتوبی را. مهمل گذاشتن
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + جواب، بدون جواب. بی پاسخ. (فرهنگ فارسی معین)، - بلاجواب گذاشتن، جواب ندادن. پاسخ ندادن، خاصه نامه و مکتوبی را. مهمل گذاشتن
مرکّب از: ب + لا (نفی) + خلاف، بدون خلاف. بی اضافه و نقصان. (فرهنگ فارسی معین)، بی کم و کاست. دوراز دروغ و گزافه. حقیقت: وکلاء عالی شأن اگر از چاوش مشارالیه حقیقت استفسار فرمایند بلاخلاف به موقف عرض... خواهند رسانید. (از نامۀ شاه عباس به سلطان مراد عثمانی، شاه عباس نوشتۀ فلسفی ج 3 ص 302)
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + خلاف، بدون خلاف. بی اضافه و نقصان. (فرهنگ فارسی معین)، بی کم و کاست. دوراز دروغ و گزافه. حقیقت: وکلاء عالی شأن اگر از چاوش مشارالیه حقیقت استفسار فرمایند بلاخلاف به موقف عرض... خواهند رسانید. (از نامۀ شاه عباس به سلطان مراد عثمانی، شاه عباس نوشتۀ فلسفی ج 3 ص 302)
مخفف گیاه خوار. که گیاه خورد. علف خوار. گیاه خور و علف خور: خورد مر گیاخوار را آدمی درآردش در پیکر مردمی. اسدی. جانور نیست بان نگونساری لاجرم زنده و گیاخوار است. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 284). گرگ گیاخوار و گوسفند درنده در رمۀ من بوند و من رمه بانم. سوزنی. ، {{اسم مرکّب}} مرتع. علفزار. کشتزار. چراگاه. محل چریدن ستوران و دیگر چارپایان علف خوار: و (غوزیان) گردنده اند بر چراگاه و گیاخوار، زمستان وتابستان. (حدود العالم). این آبها اندر خوردن و کشت و برز و گیاخوارها به کار شود. (حدود العالم). و میان اسبیجاب و لب رود گیاخوارۀ همه اسبیجاب است و بعضی از چاچ. (حدود العالم). و آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان به صحرا و گیاخوارها جای گرفتندی. (مجمل التواریخ و القصص ص 18). رجوع به گیاهخوار شود
مخفف گیاه خوار. که گیاه خورد. علف خوار. گیاه خور و علف خور: خورد مر گیاخوار را آدمی درآردْش در پیکر مردمی. اسدی. جانور نیست بان نگونساری لاجرم زنده و گیاخوار است. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 284). گرگ گیاخوار و گوسفند درنده در رمۀ من بوند و من رمه بانم. سوزنی. ، {{اِسمِ مُرَکَّب}} مرتع. علفزار. کشتزار. چراگاه. محل چریدن ستوران و دیگر چارپایان علف خوار: و (غوزیان) گردنده اند بر چراگاه و گیاخوار، زمستان وتابستان. (حدود العالم). این آبها اندر خوردن و کشت و برز و گیاخوارها به کار شود. (حدود العالم). و میان اسبیجاب و لب رود گیاخوارۀ همه اسبیجاب است و بعضی از چاچ. (حدود العالم). و آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان به صحرا و گیاخوارها جای گرفتندی. (مجمل التواریخ و القصص ص 18). رجوع به گیاهخوار شود
سودخوار. پاره خور. (یادداشت مرحوم دهخدا). فزونی خوار. زیادتی خوار. خورندۀ سود مرابحه. پول رباخوار. (ناظم الاطباء). کسی که در دادوستد ربا میگیرد. (ناظم الاطباء) : رباخواری از نردبانی فتاد شنیدم که هم درنفس جان بداد. سعدی. و رجوع به ربا و رباخواره شود
سودخوار. پاره خور. (یادداشت مرحوم دهخدا). فزونی خوار. زیادتی خوار. خورندۀ سود مرابحه. پول رباخوار. (ناظم الاطباء). کسی که در دادوستد ربا میگیرد. (ناظم الاطباء) : رباخواری از نردبانی فتاد شنیدم که هم درنفس جان بداد. سعدی. و رجوع به ربا و رباخواره شود
مجان و رایگان خوار. مفتخوار. شکم خواره. شکم بنده. عبدالبطن. پرخوار. اکول: جیفهاللیل است و بطال النهار هرکه او شد غرۀ این طبلخوار. مولوی. لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار بانگ طبلش رفته اطراف دیار. مولوی. صوفیان طبلخوار لقمه جو سگدلان همچو گربه روی شو. مولوی. طبل و رایت هست ملک شهریار سگ کسی که خواند او را طبلخوار. مولوی. رایتان این بود و فرهنگ و نجوم طبلخوارانید و مکارید و شوم. مولوی. در حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله در شرح بیت ذیل از مثنوی: کاندرین زندان بماند مستمر یاوه تاز و طبلخوار است و مضر. نوشته است:طبل خوار رمیدن بود، میگوید: بیفایده ای بهر سو بتازد، و بی جنبش دست رمیدن گیرد، و زیان رساند - انتهی. مفتخواری. رجوع به طبل خوردن شود
مجان و رایگان خوار. مفتخوار. شکم خواره. شکم بنده. عبدُالبطن. پُرخوار. اکول: جیفهاللیل است و بطال النهار هرکه او شد غرۀ این طبلخوار. مولوی. لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار بانگ طبلش رفته اطراف دیار. مولوی. صوفیان طبلخوار لُقمه جو سگدلان همچو گُربه روی شو. مولوی. طبل و رایت هست ملک شهریار سگ کسی که خواند او را طبلخوار. مولوی. رایتان این بود و فرهنگ و نجوم طبلخوارانید و مکارید و شوم. مولوی. در حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله در شرح بیت ذیل از مثنوی: کاندرین زندان بماند مستمر یاوه تاز و طبلخوار است و مُضر. نوشته است:طبل خوار رمیدن بود، میگوید: بیفایده ای بهر سو بتازد، و بی جنبش دست رمیدن گیرد، و زیان رساند - انتهی. مُفتخواری. رجوع به طبل خوردن شود
گیاه خوار: خورد مر گیاخوار را آدمی در آردش در پیکر مردمی، علفزار کشتزار چراگاه: آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان بصحرا و گیاخوار ها جای گرفتندی
گیاه خوار: خورد مر گیاخوار را آدمی در آردش در پیکر مردمی، علفزار کشتزار چراگاه: آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان بصحرا و گیاخوار ها جای گرفتندی