جدول جو
جدول جو

معنی بلاجواب - جستجوی لغت در جدول جو

بلاجواب
(دَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + جواب، بدون جواب. بی پاسخ. (فرهنگ فارسی معین)،
- بلاجواب گذاشتن، جواب ندادن. پاسخ ندادن، خاصه نامه و مکتوبی را. مهمل گذاشتن
لغت نامه دهخدا
بلاجواب
بی پاسخ، بی جواب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
بلاخواهنده. طالب محنت. محنت جوی. فتنه خواه:
به صوفیان بلاخواه عافیت دشمن
به حق عافیت غم به جان غم برتاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(جَوْ وا)
موضعی است در بابل از زمین عراق در ناحیۀ قف. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
بلاجوینده. بلاجوی. جویندۀ بلا. فتنه جو:
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدۀ بلاجوست.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گاو جوان سیاه. (ناظم الاطباء) ، دچارمصیبت شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
بلاجوینده. بلاجو. جویندۀ بلا. جویندۀ بدبختی و فساد. فتنه جوی. تجسس بلا و فتنه کننده، خواه به قصد دفع آن از خود یا دیگری و خواه به قصد متوجه ساختن به دیگری:
بجوئید گفت این بلاجوی را
بداندیش و بدکام و بدگوی را.
فردوسی.
کسی کو بلاجوی گردان بود
شبیخون نه آیین مردان بود.
فردوسی.
کسی کو بر شاه بدگوی بود
بر اندیشۀ بد بلاجوی بود.
فردوسی.
بلاجوی باشد گرفتار آز
من و خانه من بعد نان و پیاز.
سعدی.
بلاجوی راه بنی طی گرفت
بکشتن جوانمرد را پی گرفت.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(رِ گَتَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + موجب، بدون موجب. بدون جهت. بی سبب. بدون علت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
به لغت تنکابن جوشیصا است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
آنکه قابل جواب نباشد. (آنندراج). بی پاسخ و غیرمقبول. (ناظم الاطباء). سخن که نتوان آنرا جواب گفت. (یادداشت بخط مؤلف) :
عین صواب و مسئله بی جواب.
سعدی.
خجالت میکشم از نامه های بی جواب خود
که بار خاطر آن رخنۀ دیوار میگردد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
بدون پاسخ. بلاجواب. و آن در تداول هندیان و افغانان بسیار است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سلگی شهرستان نهاوند و در 18 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند و بر کنار رود خانه سراب گیان در جلگه واقع است، ناحیه ای است سردسیر و دارای 211 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و توتون وحبوبات و لبنیات و شغل مردم آنجا زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)، بعضی چوبهایی را گفته اند که بر بالای شاه تیر گذارند و تخته و پوشش دیگر را بر بالای آن بگسترانند، (برهان قاطع)، آنچه از مردم سمرقند شنیده شد چوبی باشد که در پوشش عمارت آن را بر بالای شاه تیر بچینند و بر زبر آن تخته بگسترانند، (فرهنگ جهانگیری)، تیرهای سقف عمارت اعم از شه تیر و غیر آن، ممکن است لفظ مذکورمخفف بالاگر (فوق گر، سقف ساز) باشد! (فرهنگ نظام)، بعضی ستون گفته اند، (برهان قاطع)، ستون، (شرفنامۀ منیری)، شخصی را گویند که اسیر محبت مادر و موقوف به رضای مادر باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، فرزندی که مطیع مادر خود بود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ)
جمع واژۀ جوب
لغت نامه دهخدا
تصویری از لا جواب
تصویر لا جواب
بی پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جواب
تصویر بی جواب
بی پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
بدون جواب بی پاسخ: نامه برادرش را بلا جواب گداشت. بی پاسخ، بدون جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جواب
تصویر بی جواب
بی پاسخ
فرهنگ واژه فارسی سره
بی پاسخ
دیکشنری اردو به فارسی