جدول جو
جدول جو

معنی بلاجهت - جستجوی لغت در جدول جو

بلاجهت(وَ شِ کَ تَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + جهت، بدون جهت. بی جهت. بی سبب. (فرهنگ فارسی معین)، بی علت. بی دلیل.
- عزیز بلاجهت، لوس
لغت نامه دهخدا
بلاجهت
صفت بی دلیل، بی سبب، بی خود، بی علت، غیرقانونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی جهت
تصویر بی جهت
بی سبب، بی علت، بدون دلیل، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاهت
تصویر بلاهت
از حیث رای و عقل ضعیف شدن، نادان شدن، نادانی، کودنی، ضعف عقل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَ /جِ هََ)
مواجهه. روبارویی و مقابلی ومقابله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مواجه و مواجهه شود، مقابلۀ دو کوکب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلاغ. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلاغ شود، تری و نمناکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
بفرش وجامه توانگر شدم همی پس از آنک
بحبس جامۀ من شال بود و فرش بلال
نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس
که فرش و جامۀ او از بلال باشد و شال.
مسعودسعد.
، هرچه که حلق را تر گرداند از آب وشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر. (دهار) (منتهی الارب). و از آنست: انضحوا الرحم ببلالها، أی صلوها بصلتها و ندوها. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بلّه. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بله و آن نادر است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به بله شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
جمع واژۀ بلاّن. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلان شود
لغت نامه دهخدا
(بْلا / بِ کِ)
نوعی خوراک راگو از گوشت سفید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + جرح، بدون رد کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، بدون باطل کردن. و رجوع به جرح شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گاو جوان سیاه. (ناظم الاطباء) ، دچارمصیبت شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(جَ هََ)
بی سبب و بدون دلیل. بیهوده. (ناظم الاطباء). بی علت
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
بلاجوینده. بلاجو. جویندۀ بلا. جویندۀ بدبختی و فساد. فتنه جوی. تجسس بلا و فتنه کننده، خواه به قصد دفع آن از خود یا دیگری و خواه به قصد متوجه ساختن به دیگری:
بجوئید گفت این بلاجوی را
بداندیش و بدکام و بدگوی را.
فردوسی.
کسی کو بلاجوی گردان بود
شبیخون نه آیین مردان بود.
فردوسی.
کسی کو بر شاه بدگوی بود
بر اندیشۀ بد بلاجوی بود.
فردوسی.
بلاجوی باشد گرفتار آز
من و خانه من بعد نان و پیاز.
سعدی.
بلاجوی راه بنی طی گرفت
بکشتن جوانمرد را پی گرفت.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
بلاهه. کم عقل بودن در امورات دنیا. (غیاث اللغات). بی عقلی. نادانی. حماقت. گولی. (ناظم الاطباء). سلیم دلی. (بحرالجواهر). ابلهی. کم خردی. ساده دلی. حمق. غباوت. رعونت. سفه. سخافت. کانائی. و رجوع به بلاهه شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باابهت
تصویر باابهت
فرهمند
فرهنگ لغت هوشیار
بی شوه بی خودی ناروا بلاژ بود مردی بلاژ شد فاسق - امردی دید شد براو عاشق (جامی) بی سبب بدون دلیل بی علت، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
کند هوشی تیماو دیر یابی کند فهم بودن کند ذهن بودن، کاهل شدن، کند هوشی دیریابی کند ذهنی. کودنی مقابل ذکا فطنت. کند ذهنی، کودنی، کاهلی
فرهنگ لغت هوشیار
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلالت
تصویر بلالت
تری نمناکی باز ماندی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاله
تصویر بلاله
تری نمناکی باز ماندی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاهه
تصویر بلاهه
نادانی سادگی کانایی نابخردی، سست اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا جهت
تصویر بلا جهت
بی جهت بی سبب
فرهنگ لغت هوشیار
نادانی سادگی کانایی نابخردی کم خردی ساده دلی سلیم دلی، ضعف تدبیر سستی رای. کم عقل بودن، ابلهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلانکت
تصویر بلانکت
نوعی خوراک را گو از گوشت سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به جهت
تصویر به جهت
برای، به شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواجهت
تصویر مواجهت
روبرو شدن با کسی روباروی گردیدن، روبارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالجه
تصویر بالجه
ترکی بار بر (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاهت
تصویر بلاهت
((بَ هَ))
کم خردی، ضعف تدبیر، سستی رأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی جهت
تصویر بی جهت
((جَ هَ))
بی سبب، بدون دلیل، بی علت، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باابهت
تصویر باابهت
((اُ بُ هَّ))
باشکوه، باجلال
فرهنگ فارسی معین
باشکوه، باعظمت، شکوهمند، عظیم، مجلل
متضاد: بی ابهت، محقر، بی شکوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی جا، بی خود، بی دلیل، بی سبب، بی علت، بیهوده
متضاد: بجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابلهی، حماقت، حمق، سبک مغزی، سفاهت، کم خردی، نادانی
متضاد: حکمت، دانایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد