جدول جو
جدول جو

معنی بقی - جستجوی لغت در جدول جو

بقی
(اِ)
انتظار کشیدن کسی را و نگریستن به سوی وی، واوی و یایی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: بقینا رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم، ای انتظرناه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بقی
(اِشْ)
بقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بقاء شود
لغت نامه دهخدا
بقی
(بَ)
بقی بن مخلد حافظ اندلسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ابوعبدالرحمن بقی بن مخلد اندلسی قرطبی شود
لغت نامه دهخدا
بقی
بقا
تصویری از بقی
تصویر بقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بقیع
تصویر بقیع
جایی که در آن درختان گوناگون باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
آنچه باقی مانده، مانده، بازمانده، به جامانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقیهالله
تصویر بقیهالله
لقب مهدی موعود (عج) به معنی باقی مانده خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقیهالسیف
تصویر بقیهالسیف
کسانی که از دم تیغ دشمن جان به در برده اند، باقی ماندۀ سپاه شکست خورده
فرهنگ فارسی عمید
(بُ قَ)
موضعی است مر بنی عقیل را و آبی مر بنی عجل را. (منتهی الارب) ، بافایده. (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه. لازم. ضروری. (یادداشت مؤلف) :
ز هر چش ببایست و بودش بکار
بدادش همه بی مر و بی شمار.
فردوسی.
درم نیز چندانکه بودش بکار
ز دینار وز گوهر شاهوار.
فردوسی.
نکورای و تدبیر او مملکت را
بکار است چون هر تنی را روان.
فرخی.
دست او جود را بکارتر است
زآنکه تاری چراغ را روغن.
فرخی.
هرکه پیاده بکار نیستمش
نیست بکار او همان سوار مرا.
ناصرخسرو.
هر ذره که هست اگر غبارست
در پردۀ مملکت بکارست.
نظامی.
، مستعمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زمین تره بار آور. (ناظم الاطباء). رجوع به بقیله شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قی یَ)
مانده، یقال: بقی من الشی ٔ بقیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مانده. (آنندراج). بازمانده. ج، بقایا. (مهذب الاسماء). بقیۀ چیزی از جنس آن است چنانکه گفته نمیشود: ان زیداً بقیه اخیه. (از اقرب الموارد).
- بقیهالسیف، لشکری که بعد از هزیمت باقی مانده باشد. مجازاً در باقی ماندۀ هر چیز استعمال میشود. (فرهنگ نظام). بقیهالسیوف، لشکری که بعد هزیمت باقی ماند. (از آنندراج).
- بقیهالعمر، باقی ماندۀ حیات: و بدست این مطرب توبه کردم که بقیهالعمر گرد سماع نگردم. (گلستان). و رجوع به بقیه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ قی یَ / یِ)
مأخوذ از تازی، مانده و باقی چیزی: امیدوارم که بقیۀ عمر را در خدمت به ملت صرف کنم. (فرهنگ نظام). بقیۀ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند. (گلستان). بقیۀ عمر در گوشه ای نشینم و عزلت گزینم. (گلستان).
- بقیۀ سابعین، کنایه از نیک مردان است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
باقی تر. پاینده تر
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
نام محدثی است که پسر عبدالله بن شهاب بوده. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
موضعی که در آن بیخ هر درخت باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) :
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
نظامی.
- ابن بقیع، سگ، یقال: تقاد فابما ابقی ابن بقیع، ای بالجیفه لان الکلب یبقیها، یرید حطام الدنیا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بمعنی بقس است. (منتهی الارب). رجوع به بقس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شکافته شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ قی یَ)
باقی و باقی مانده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). بقیه. مابقی. تتمه. قسمت واپسین: و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنۀ احدی وعشرین و اربع مائه افتاد. (تاریخ بیهقی). خرچنگ... بنزدیک بقیت ماهیان آمد. (کلیله و دمنه). هنوز از گل بوستان بقیتی مانده بود. (گلستان). گفتم بقیت عمرش نمانده بود. (گلستان). بقیت عمر فرش هوس درنوردم. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(بُ یا)
بقوی ̍. و رجوع به بقوی شود
لغت نامه دهخدا
باقی مانده از زندگانی شخص مانده عمر (اگر رغبت نمایی باتفاق تو آنجا رویم وبقیه العمر در فرذاغت و رفاهیت روزگار گذرانیم)
فرهنگ لغت هوشیار
پسا سپاه کسانی که از ضرب شمشیر (فاتحان) نجات بافته اند بازمانده سپاه پس از هریمت: (بقیه السیف که بهزار حلیه جان از آن ورطه بیرون بردند تیر و کمان انداخته بسوارخها و کاهداها خزیزند و دم در کشیدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیه الثمر
تصویر بقیه الثمر
پساچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیاس
تصویر بقیاس
بتخمین، به حدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیار
تصویر بقیار
عمامه ومندیل، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیه الله
تصویر بقیه الله
باقی گذاشته خدا، لقب حضرت مهدی (عج)
فرهنگ لغت هوشیار
یادگار گذشتگان بازمانده رفتگان یادگار گذشتگان باقی مانده از پیشینیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیت
تصویر بقیت
باقی، باقیمانده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیر
تصویر بقیر
شکافته شده، چادری که آنرا شکافته بپوشند بی آستین
فرهنگ لغت هوشیار
نام قبرستان مقدس در مدینه منوره میباشد، جائی که در آنجا درختان گوناگون از هر نوع باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
بازمانده، بقیه چیزی، مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیع
تصویر بقیع
((بَ))
جایی که در آن درختان گوناگون باشد، نام گورستانی در مدینه که آرامگاه بسیاری از نزدیکان پیامبر در آنجاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
((بَ یِّ))
به جا مانده، آن چه باقی مانده، دنباله، ادامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقیه الله
تصویر بقیه الله
((بَ یَّ تُ لْ لا))
باقی مانده خدا، باقی گذاشته خدا از چیزهای خوب و حلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
مانده، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
بازمانده، باقی مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه، ادامه، دنباله، مابه التفاوت، مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد