انتظار کشیدن کسی را و نگریستن به سوی وی، واوی و یایی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: بقینا رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم، ای انتظرناه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
انتظار کشیدن کسی را و نگریستن به سوی وی، واوی و یایی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: بقینا رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم، ای انتظرناه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
موضعی است مر بنی عقیل را و آبی مر بنی عجل را. (منتهی الارب) ، بافایده. (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه. لازم. ضروری. (یادداشت مؤلف) : ز هر چش ببایست و بودش بکار بدادش همه بی مر و بی شمار. فردوسی. درم نیز چندانکه بودش بکار ز دینار وز گوهر شاهوار. فردوسی. نکورای و تدبیر او مملکت را بکار است چون هر تنی را روان. فرخی. دست او جود را بکارتر است زآنکه تاری چراغ را روغن. فرخی. هرکه پیاده بکار نیستمش نیست بکار او همان سوار مرا. ناصرخسرو. هر ذره که هست اگر غبارست در پردۀ مملکت بکارست. نظامی. ، مستعمل. (ناظم الاطباء)
موضعی است مر بنی عقیل را و آبی مر بنی عجل را. (منتهی الارب) ، بافایده. (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه. لازم. ضروری. (یادداشت مؤلف) : ز هر چش ببایست و بودش بکار بدادش همه بی مر و بی شمار. فردوسی. درم نیز چندانکه بودش بکار ز دینار وز گوهر شاهوار. فردوسی. نکورای و تدبیر او مملکت را بکار است چون هر تنی را روان. فرخی. دست او جود را بکارتر است زآنکه تاری چراغ را روغن. فرخی. هرکه پیاده بکار نیستمش نیست بکار او همان سوار مرا. ناصرخسرو. هر ذره که هست اگر غبارست در پردۀ مملکت بکارست. نظامی. ، مستعمل. (ناظم الاطباء)
مانده، یقال: بقی من الشی ٔ بقیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مانده. (آنندراج). بازمانده. ج، بقایا. (مهذب الاسماء). بقیۀ چیزی از جنس آن است چنانکه گفته نمیشود: ان زیداً بقیه اخیه. (از اقرب الموارد). - بقیهالسیف، لشکری که بعد از هزیمت باقی مانده باشد. مجازاً در باقی ماندۀ هر چیز استعمال میشود. (فرهنگ نظام). بقیهالسیوف، لشکری که بعد هزیمت باقی ماند. (از آنندراج). - بقیهالعمر، باقی ماندۀ حیات: و بدست این مطرب توبه کردم که بقیهالعمر گرد سماع نگردم. (گلستان). و رجوع به بقیه شود.
مانده، یقال: بقی من الشی ٔ بقیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مانده. (آنندراج). بازمانده. ج، بقایا. (مهذب الاسماء). بقیۀ چیزی از جنس آن است چنانکه گفته نمیشود: ان زیداً بقیه اخیه. (از اقرب الموارد). - بقیهالسیف، لشکری که بعد از هزیمت باقی مانده باشد. مجازاً در باقی ماندۀ هر چیز استعمال میشود. (فرهنگ نظام). بقیهالسیوف، لشکری که بعد هزیمت باقی ماند. (از آنندراج). - بقیهالعمر، باقی ماندۀ حیات: و بدست این مطرب توبه کردم که بقیهالعمر گرد سماع نگردم. (گلستان). و رجوع به بقیه شود.
مأخوذ از تازی، مانده و باقی چیزی: امیدوارم که بقیۀ عمر را در خدمت به ملت صرف کنم. (فرهنگ نظام). بقیۀ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند. (گلستان). بقیۀ عمر در گوشه ای نشینم و عزلت گزینم. (گلستان). - بقیۀ سابعین، کنایه از نیک مردان است. (انجمن آرا)
مأخوذ از تازی، مانده و باقی چیزی: امیدوارم که بقیۀ عمر را در خدمت به ملت صرف کنم. (فرهنگ نظام). بقیۀ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند. (گلستان). بقیۀ عمر در گوشه ای نشینم و عزلت گزینم. (گلستان). - بقیۀ سابعین، کنایه از نیک مردان است. (انجمن آرا)
نام محدثی است که پسر عبدالله بن شهاب بوده. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
نام محدثی است که پسر عبدالله بن شهاب بوده. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
موضعی که در آن بیخ هر درخت باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) : کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی. نظامی. - ابن بقیع، سگ، یقال: تقاد فابما ابقی ابن بقیع، ای بالجیفه لان الکلب یبقیها، یرید حطام الدنیا. (از اقرب الموارد)
موضعی که در آن بیخ هر درخت باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) : کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی. نظامی. - ابن بقیع، سگ، یقال: تقاد فابما ابقی ابن بقیع، ای بالجیفه لان الکلب یبقیها، یرید حطام الدنیا. (از اقرب الموارد)
باقی و باقی مانده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). بقیه. مابقی. تتمه. قسمت واپسین: و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنۀ احدی وعشرین و اربع مائه افتاد. (تاریخ بیهقی). خرچنگ... بنزدیک بقیت ماهیان آمد. (کلیله و دمنه). هنوز از گل بوستان بقیتی مانده بود. (گلستان). گفتم بقیت عمرش نمانده بود. (گلستان). بقیت عمر فرش هوس درنوردم. (گلستان).
باقی و باقی مانده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). بقیه. مابقی. تتمه. قسمت واپسین: و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنۀ احدی وعشرین و اربع مائه افتاد. (تاریخ بیهقی). خرچنگ... بنزدیک بقیت ماهیان آمد. (کلیله و دمنه). هنوز از گل بوستان بقیتی مانده بود. (گلستان). گفتم بقیت عمرش نمانده بود. (گلستان). بقیت عمر فرش هوس درنوردم. (گلستان).
پسا سپاه کسانی که از ضرب شمشیر (فاتحان) نجات بافته اند بازمانده سپاه پس از هریمت: (بقیه السیف که بهزار حلیه جان از آن ورطه بیرون بردند تیر و کمان انداخته بسوارخها و کاهداها خزیزند و دم در کشیدند)
پسا سپاه کسانی که از ضرب شمشیر (فاتحان) نجات بافته اند بازمانده سپاه پس از هریمت: (بقیه السیف که بهزار حلیه جان از آن ورطه بیرون بردند تیر و کمان انداخته بسوارخها و کاهداها خزیزند و دم در کشیدند)