برشته کردن. بریان نمودن. (آنندراج). بریان کردن چنانکه نان را از تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن از تنور: بهل تا باشد این آتش فروزان کبابی را که ببرشتی مسوزان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و چنانکه گندم و شاهدانه و امثال آن را بر تابه به آتش نهادن بی آب. بو دادن. (یادداشت مؤلف). تاب دادن: ز خاک عشق دمیده ست دانه ام صائب به آتش رخ گل می توان برشت مرا. صائب.
برشته کردن. بریان نمودن. (آنندراج). بریان کردن چنانکه نان را از تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن از تنور: بهل تا باشد این آتش فروزان کبابی را که ببرشتی مسوزان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و چنانکه گندم و شاهدانه و امثال آن را بر تابه به آتش نهادن بی آب. بو دادن. (یادداشت مؤلف). تاب دادن: ز خاک عشق دمیده ست دانه ام صائب به آتش رخ گل می توان برشت مرا. صائب.
تغییر کردن. دیگرگون شدن. امتقاع، بگشتن رنگ روی. بگشتن رنگ، مزه، طعم، بوی، خوی، سرکه و جزآن، تغییر کردن: از خشم گونۀ او بگشت: گلگون رخت چو شست بهار از وی بگذشت گل بگشت ز گلگونی. ناصرخسرو (تعلیقات دیوان ص 676). - از حال بگشتن، تغیر. (زوزنی). تغییر یافتن: هرچه جوهر و سیم و مشگ بود از حال بگشته بود. (مجمل التواریخ). رجوع به گشتن شود.
تغییر کردن. دیگرگون شدن. امتقاع، بگشتن رنگ روی. بگشتن رنگ، مزه، طعم، بوی، خوی، سرکه و جزآن، تغییر کردن: از خشم گونۀ او بگشت: گلگون رخت چو شست بهار از وی بگذشت گل بگشت ز گلگونی. ناصرخسرو (تعلیقات دیوان ص 676). - از حال بگشتن، تغیر. (زوزنی). تغییر یافتن: هرچه جوهر و سیم و مشگ بود از حال بگشته بود. (مجمل التواریخ). رجوع به گشتن شود.