- بقدر
- باندازهء، بحسب، موافق. توضیح لازم الاضافه است. یا بقدر احتیاج. بر حسب حاجت و ضرورت. یا بقدر امکان. باندازه ای که ممکن است. یا بقدر طاقت. باندازه طاقت موافق طاقت. یا بقدر مراتب کسی. برحسب در جای وی. بملاحظه قابلیت او
معنی بقدر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسیار خیلی زیاد
محلی است که قافله و تجار در آن جا بسیار آمد و رفت می کنند، شهری که بر کناره دریای محیط واقع باشد
گاو دار، آهنگر
بی قید بی بند و بار، بی دیانت ملحد
شکافته شده، چادری که آنرا شکافته بپوشند بی آستین
جبراً، بزور، قهراً
جمع بقر، گاوان
بیعزت بی احترام حقیر
خرمن خرمنگاه خرمن (جو گندم)، خرمنگاه، جمع بیادر
پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد اخ اخوی داداش بردر یا برادر پدر. عم عمو. یا برادر حقیقی. برادر از یک پدر و یک مادر. یا برادر دینی. هم کیش هم مذهب. یا برادر رضاعی. پسر یا مردی که با شخص از یک پستان شیر خورده باشد پسر دایه شخص. یا برادر شوهر. مردی که اخوی شوهر زنی باشد خوسره. یا برادر مادر. دایی خال خالو
تواناتر، کوته گردن، پست بالا تواناتر قادرتر
ساخته شدن، آماده شدن
تقدیر کننده، خدای تعالی
آنچه تقدیر شده، نصیب، قسمت، سرنوشت
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، عوا، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادرو، باد دژنام، بادژ، بادشنام، سرخ باد
تقدیر شده، اندازه گرفته شده
جایی در کنار دریا که محل توقف، بار انداختن یا بارگیری کشتی ها است، بندرگاه، هر شهری که در کنار دریا باشد
بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتی های سایر کشورها در آن جا آزاد است
بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتی های سایر کشورها در آن جا آزاد است
اندازه، ارج، گونه
گاو شکافتن، فراخیدن، ماندگی، باز جست پتیار، دروغ آشکار گاو (نر یا ماده) واحد: بقره
کامل وتمام گردیدن
ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، نیمۀ روشن ماه، چتر سیمابی، ماه تمام، چتر سیمین، گردماه
کیسه ای که در آن ده هزار درهم می گذاشتند، کیسۀ زر، همیان، بدره
کیسه ای که در آن ده هزار درهم می گذاشتند، کیسۀ زر، همیان، بدره
اندازه، اندازۀ چیزی، طاقت، قوه، توانایی، فرمان الهی، سرنوشت و آنچه خداوند برای بندگان خود مقدر نموده، توانگری، در علم نجوم هر یک از مراتب کواکب در کوچکی و بزرگی، سرسخت مثلاً حریف قدر
گاو، پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود
دیگ، ظرف فلزی یا سنگی که در آن چیزی بجوشانند یا غذا طبخ کنند، مرجل
اندازه گرفتن، اندازه کردن چیزی، ارزش، اعتبار، اندازه، شب قدر، حرمت، وقار، نود و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، انّا انزلنا، اهل الکتاب
قدر مشترک: در علم منطق مفهومی کلی که در افراد خود مشترک باشد مانند وجود که ماهیت آن مقداری است مشترک در افراد موجودات، اعم از انسان و حیوان
قدر مشترک: در علم منطق مفهومی کلی که در افراد خود مشترک باشد مانند وجود که ماهیت آن مقداری است مشترک در افراد موجودات، اعم از انسان و حیوان
اختیار، مقابل جبر، اندازه چیزی، برابر حکم، سرنوشت، تقدیر، فرمان