جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدر

بدر

بدر
ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، نیمۀ روشن ماه، چَترِ سیمابی، ماهِ تَمام، چَترِ سیمین، گِردماه
کیسه ای که در آن ده هزار درهم می گذاشتند، کیسۀ زر، همیان، بدره
بدر
فرهنگ فارسی عمید

بدر

بدر
بیرون. (شرفنامۀ منیری). بیرون در. (ناظم الاطباء). بدور:
هم شرفوان ببینمش لکن
حرف علت از آن میان بدر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 68).
جنس این علم ز دیباچۀ ادیان بدر است
من طراز همه ادیان بخراسان یابم.
خاقانی.
- بدرافتادن، بیرون افتادن. (یادداشت مؤلف) : آدم علیه السلام گندم بخورد و از بهشت بدر افتاد. (نوروزنامه).
- بدرانداختن، بیرون انداختن:
گر ز شروان بدرانداخت مرا دست وبال
خیروان بلکه شرفوان به خراسان یابم.
خاقانی.
- بدربردن، بیرون کردن. خارج ساختن. بدرکردن. بیرون کشیدن:
خواب از سر خفتگان بدربرد
بیداری بلبلان اسحار.
نظامی.
گفت آن گلیم خویش بدرمی برد ز موج
وین جهد می کند که بگیرد غریق را.
سعدی.
وگر پهلوانی و گر تیغزن
نخواهی بدربردن الا کفن.
سعدی (بوستان).
- بدر رفتن، بیرون رفتن:
شیرین بدرنمی رود از خانه بی رقیب
داند شکر که دفع مگس بادبیزن است.
سعدی.
نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل
نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد.
سعدی.
برو از خانه گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.
حافظ.
- بدرزدن، بیرون رفتن و گریختن. (آنندراج). پیش رفتن و سبقت گرفتن و فرار کردن. (ناظم الاطباء).
- بدرشدن، بیرون رفتن. بدررفتن.
- امثال:
با شیر اندرون شد و با جان بدرشود
(عشق تو در درونم و مهر تو در دلم).
سعیدا (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 364).
-
لغت نامه دهخدا

بدر

بدر
مهتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آقا. سرور. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

بدر

بدر
غزوۀ معروف رسول اکرم با کفار، و اصلاً نام چاهی است میان مکه و مدینه. در جنوب غربی مدینه، در فاصله 28 فرسنگی آن و در پایین وادی الصفراء و گویند منسوب به بدربن یخلدبن نضربن کنانه است. در همین محل است که نخستین جنگ میان مسلمانان و مشرکان (در رمضان سال دوم هجری) روی داد و به غزوۀ بدر یا بدرالکبری یا بدرالقتال یا بدرالاولی مشهور شد. ریاست مشرکان قریش در جنگ با ابوسفیان بود و او در این هنگام با کاروانی از شام بازمی گشت. جنگ به شکست مشرکان انجامید و قریب 70 تن از آنان بقتل رسیدند و 70 تن نیز به اسارت درآمدند. در غزوۀ احد که در سال سوم هجرت روی داد و به شکست مسلمانان خاتمه پذیرفت ابوسفیان باز وعده جنگ بسال دیگر کرد در همین محل بدر. سال بعد یعنی در سال چهارم هجرت مسلمانان و مشرکان آمادۀ کارزار شدند اما جنگی واقع نشد و این حادثه بدرالصغری یا بدرالموعد یا غزوه السویق نامیده شد. و رجوع به معجم البلدان و امتاع الاسماع و عیون الاخبار و طبقات ابن سعد و تاریخ طبری چ مصر ج 2 ص 267 ببعد و عقدالفرید و سیره ابن هشام و حبیب السیر شود: و لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذله. (قرآن 123/3).
آنرا که همچو سنگ سر مرّه روز بدر
در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش.
ناصرخسرو.
آنرا که مصطفی چو همه عاجز آمدند
در حرب روز بدر بدو داد رایتش.
ناصرخسرو.
ذوالفقار ایزد سوی که فرستاد به بدر
زن و فرزند کرا بود چو زهرا و شبیر.
ناصرخسرو.
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش.
ناصرخسرو.
بدرستی که خدای شما را نصرت کرد در غزو بدر و شما در چشم دشمن سست و خواربودید از ناساختگی. (کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 263).
صاحب بدر و حنین از تو گشاید فقاع
کان گهر چون سداب برکنی از بهر کین.
خاقانی.
دیده نه ای روز بدر کان شه دین بدروار
راند سپه در سپه سوی نشیب از عقاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

بدر

بدر
کامل و تمام گردیدن غلام. (آنندراج) : بدر الغلام بدراً، کامل و تمام گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام و کامل شدن همچون ماه تمام. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا