جدول جو
جدول جو

معنی بقاعی - جستجوی لغت در جدول جو

بقاعی
(بُ)
ابراهیم (809-885 هجری قمری). برهان الدین ابواسحاق ابراهیم بن عمر بن حسن الرباطبن علی بن بکرالبقاعی الشافعی. متوفی به دمشق. او راست: 1- سرالروح که مختصری است از ’کتاب الروح’ ابن قیم الجوزیه، چاپ خانه السعاده 1326 هجری قمری 2- لعب العرب بالمیسر فی الجاهلیه الاولی، چ لیدن سال 1303 هجری قمری در مجموعه طرف عربیه که بر دست عمرالسویدی جمعآوری شده است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فقاعی
تصویر فقاعی
فروشندۀ فقاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقاع
تصویر بقاع
بقعه ها، بناهایی که بر بالای آرامگاه ائمه و بزرگان ساخته می شود، ناحیه ها، خانه ها، خانقاه ها، صومعه ها، جمع واژۀ بقعه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بقلی. لقب محمد بن ابی القاسم خوارزمی. (منتهی الارب). ابوالفضل زین الدین محمد بن قاسم از مشاهیر علمای عامه بود و در خوارزم نشو و نما یافته و در سال 562 هجری قمری درگذشت. تألیفات بسیاری بدو منسوبست و از آنجمله است: کتاب صلوه البقلی و کتاب فضایل العرب. (از ریحانه الادب). و رجوع به زین المشایخ و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود، نام یکی از سالهای دوازده گانه است و هر سال بنام جانوری منسوبست:
موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار
زین چار چو بگذری نهنگ آید و مار.
(نصاب).
، شخص گیج. ابله. احمق. (دزی ج 1 ص 102).
- البقر الابیض، نامی است که به نشخوارکنندگان وحشی بلندقد داده اند. (دزی ج 1 ص 102).
- البقر الاحمر، حیوانی است وحشی با شاخهایی عجیب و بلند و مابین گاو و نشخوارکنندگان وحشی بلند قد قرار دارد. (از دزی ج 1ص 102).
- بقرالوحش، نوعی گاو کوهی و بز کوهی است که در صحراهای عربستان زندگی کند. (از دزی ج 1 ص 102). و رجوع به بقرالوحش در ردیف خود شود.
- عیون البقر، انگوری سیاه و کلان و گرد و کم شیرینی. و اهل فلسطین آنرا نوعی از آلودانند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- لحم بقری، گوشت گاو. (دزی ج 1 ص 102)
لغت نامه دهخدا
ابن صالح زهری بقاعی دمشقی. او راست: عمده. وفات وی 795 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اصابه خرء بقاع، یعنی رسیدن کسی را غبار و عرق وماندن قدری از آن در بدن، و خرء بقاع نیز گویند. (ناظم الاطباء). یعنی از غبار و عرق تن او پیسه گردید
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بقعه و بقعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به بقعه شود.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نسبت به رقاع، خط رقاع. (ناظم الاطباء). رجوع به رقاع شود، منسوب است به رقاع که بطنی است از جشم، منسوب است به رقاع که انتساب اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. (سمعانی). مویزآب فروش. آبجوفروش. (یادداشت مؤلف). بوزه فروش و آنکه برف و دوشاب بفروشد. (آنندراج) : در این میان مردی فقاعی - حاجب بگتغدی - رفته بود تا لختی یخ و برف آرد. (تاریخ بیهقی).
نه از دروگر و از کفشگر خبر دارم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانم.
مسعودسعد.
یکی دکان فقاعی ار یابم
بدل شربت سه گانه خورم.
خاقانی.
روزی فقاعیی بود در جوار حضرت... (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(بَ یْ یا)
فروشندگی و دلالی:
هرکه به بیاعی من کون فروخت
سود کند هر شب با پاره کیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(قُ عی ی)
مرد بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَقْ قا)
عمل و شغل و حرفۀ بقال. خواربارفروشی، گشاده و فراخ گردانیدن چیزی را، و منه حدیث الانک: فبقرت لها الحدیث، ای فتحته و کشفته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن چیزی را. (از آنندراج) ، در حدیث هدهد سلیمان (ع) : فبقرالارض، یعنی دید آب را در زیرزمین. (منتهی الارب). نگریستن هدهد موضع آب را پس دیدن آنرا: بقرالهدهد الارض بقراً. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، تفتیش کردن و پی بردن به امور ایشان: بقر فی بنی فلان، تفتیش کرد و پی برد به امور ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مانده شدن. (آنندراج). مانده گردیدن. (منتهی الارب). درماندن. (تاج المصادر بیهقی) ، شگفت داشتن سگ بدیدار گاو. (از آنندراج) (منتهی الارب) ، کنده شدن چشم مرد از دیدن دور. (آنندراج). فرومانده بینایی شدن از دیدن دور. (منتهی الارب). و رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از سخن سنجان قهستان است و شاعری خوش بیان و در فن معانی و بیان استاد. از اوست:
بدور حسن تو پرسند گر ز مردم راست
ز صد هزار نگوید یکی دلم برجاست.
(از صبح گلشن).
بکشتگان ره عشق بی خبر مگذر
که جسم اگرچه خموش است جانشان گویاست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
معروف به مولانا بقایی کمانگر. از اوست:
لب بدندان چه گزی از پی خاموشی من
ناله ام را چو سبب آن لب و دندان شده است.
(از صبح گلشن).
تا بزلف تو سر درآوردم
سر بدیوانگی برآوردم.
(از مجالس النفایس).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
محمد حسین خلف یادگار بیگ حالتی. از فضلاء شعرا بود و بناگاه جنونی بر او رسید که پدر خود را مسموم ساخت و بقصاص جان خود نیز باخت. از اوست:
دل زارم عبیر رحمت جاوید می سازد
بمن از ناز افشاند اگر آن گرد دامان را.
(از صبح گلشن)
میرابوالبقا، از قصبۀ تفرش است. مردی است خوش رفتار ومؤدب و شوخ طبع، خالی از نفاق و دورویی. از اوست:
نسیم صبح چو بویی ز زلف یار گرفت
جهان ز نکهت او بوی نوبهار گرفت.
رجوع به تذکرۀ مجمعالخواص شود
لغت نامه دهخدا
(بَقْ قا)
منسوبست به بقر که گاوداری را افاده میکند. (از سمعانی) ، جوش به روی پوست. (دزی ج 1 ص 102)
لغت نامه دهخدا
(بُ را / بُقْ قا را)
بلا و بدبختی. (از ناظم الاطباء). بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). بلا. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
ابن علی بقاعی. او راست شرح الدرهالسنیۀ تألیف علی بن محمد بن ابی بکر بن شرف ماردینی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقالی
تصویر بقالی
عمل و شغل بقال خوار و بار فروشی، دکان بقال
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه
فرهنگ لغت هوشیار
فوگان فروش، سیکی فروشنده فقاع آبجو فروش، مایع شربتی شکل یا مربا مانندی که از جوشاندن حبه های انگور حاصل می شود و در حقیقت نوعی ثلثان است که در اطراف خراسان (کاشمر و تربت و با خرز و مشهد) به فقاعی مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاعی
تصویر بیاعی
فروشندگی و دلالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقاری
تصویر بقاری
پتیاره، ردوغ سره (صریح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقاع
تصویر بقاع
((بِ))
جمع بقعه، خانه ها، سرای ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقاعی
تصویر فقاعی
شراب فروش
فرهنگ فارسی معین
خواربارفروشی، سقطفروشی، مغازه، دکان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امکنه متبرکه، بقعه ها، بقع، زیارتگاهها، مزارها، مکان های متبرک، امکنه، محل ها، جاها، مکانها، تکیه ها، خانقاه ها، صوامع، صومعه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بقالی کردن در خواب، جهد کردن است در کارها و چیزی حاصل کردن به جهت معیشت. اگر بیندبقالی میکرد، دلیل که به کار و کسب دنیا مشغول شود و به قدر آن چه داشت ویرا از متاع دنیا حاصل شود. محمد بن سیرین
بقالی کردن در خواب بر سه وجه باشد. اول: کسب کردن، دوم: منفعت یافتن، سوم: غم و اندوه. دیدن بقالی در خواب که لبنیات تازه و پاکیزه بفروش میرساند، علامت آرامش و راحتی است .
اگر بیند متاع های بقالی را به زر و درم میفروخت، دلیل بر غم و اندوه کند، زیرا که زر و درم به تاویل غم و اندوه است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب