جدول جو
جدول جو

معنی بفتل - جستجوی لغت در جدول جو

بفتل
هرچیز خیس و باد کرده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ تَ)
برآمدگی و سختگی آرنج شتر، یا دوری میان آرنج و پهلوی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
گیاهی که سه برگه نیز گویند وسمن گل آن است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
نام طبقۀ دوم از هفت طباق زمین بر طبق عقیدۀ هندوان بنا به روایت بشن پران. (از ماللهند بیرونی ص 113)
لغت نامه دهخدا
(بُ تُ)
جمع واژۀ بتیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بتیل شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تُ)
جعل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، نبات بی ساق: بتۀ خیار، بتۀ هندوانه، بتۀ کدو، گون: در چهارشنبه سوری بته می سوزانند.
- امثال:
ما که از زیر بته در نیامده ایم، یعنی دارای اصل و نسب هستیم.
، خار. آدور. ورکار. (السامی) : چون قابیل هابیل را بکشت، درختانی که در مکه بود بته برآورد و میوه ها ترش شد و آب تلخ شد. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 138س 15) ، نقش بر جامه، بته جقه، نوعی گل که روی پارچه های ترمه و قلمکار پدید آرند. شال ترمه ای که نقش سرو خمیده سر دارد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بفته. مخفف لفظ بافت است که اسم مصدر بافتن است و همیشه با کلمه دیگر مرکب استعمال میشود مثل زربفت و گهربفت. (فرهنگ نظام). مخفف بافت. (دزی ج 1 ص 102). رجوع به زربفت و گهربفت و بفته شود:
بگسترد برجای زربفت برد
بمرمر برافشاند دینار خرد.
اسدی (از آنندراج).
خزان بد شده ز ابر و از یاد رفت
سر کوهسار و زمین زربفت.
اسدی (از آنندراج).
یک جوق برمثال خردمندان
با مرکب و عمامۀ زربفته.
ناصرخسرو (از آنندراج) (فرهنگ نظام ذیل بفته).
، موضعی کثیرالجن برمل عالج. بعضی گویند در نجد است و برخی گویند در ناحیۀ یمامه است. (از تاج العروس). موضعی بسیار جن در ریگ عالج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موضعی کثیرالجن. (از ناظم الاطباء). موضعی است برمل عالج که در آنجا جنیان بسیار میباشد. (از آنندراج).
- قنهالبقار، وادیی است بنی اسد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به طخارستان. (منتهی الارب) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قطع و بتول از آن گرفته شده است. (ترجمان القرآن جرجانی). بریدن. (از المنجد) (آنندراج). جدا کردن. (تاج المصادر بیهقی). بریدن و جدا کردن چیزی از چیزی و ممتاز ساختن آن. (از ناظم الاطباء). بریدن چیزی را و جدا کردن آن را از غیر و ممتاز ساختن. (از منتهی الارب). قطع کردن چیزی و جدا ساختن آن از چیزدیگر. (از اقرب الموارد). بتله. (منتهی الارب). تبتیل. (اقرب الموارد). و رجوع به بتله و تبتیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تَ)
تافته. (مهذب الاسماء). تافته شده. (آنندراج). سخت تافته شده. (ناظم الاطباء) : ذبال مفتل، پلیتۀ سخت تافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
تافته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آرنج برآمده و سخت یا دور از پهلوی. (آنندراج) : مرفق افتل، آرنج برآمده یا سخت یا دور از پهلو. قوم افتل، ای بین الفتل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
هیبت ناک. هولناک. (آنندراج). بزرگ و درشت و خوفناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قطع. (اقرب الموارد) : عطاء بتل، عطیۀ بی مانند یا پسین که بعد از آن عطیۀ دیگر نباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتل
تصویر مفتل
دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفته
تصویر بفته
بافته منسوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتل
تصویر تفتل
تافتگی تفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتل
تصویر افتل
آرنج برآمده نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتل
تصویر بیتل
کاهیده بیت المال: داراکخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفت
تصویر بفت
بافت بافته: زربفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتل
تصویر فتل
تافتن تابیدن، روی گرداندن، بر گرداندن تافتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتل
تصویر فتل
((فَ))
تافتن چیزی را
فرهنگ فارسی معین
دیوانه، کم خرد
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشته از آب، آبدار و خیس
فرهنگ گویش مازندرانی
خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تابیده، بافته، پود پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشته از آب
فرهنگ گویش مازندرانی