بغتاق. کلاه و فرجی را گویند. (برهان) (از آنندراج). دستار و عمامه و فرجی. (ناظم الاطباء) : و علی رأسها البغطاق و هو اقروف مرصع بالجوهر و فی اعلاه ریش الطواویس. (ابن بطوطه). و علی رأس الخاتون البغطاق و هو مثل التاج الصغیر مکلل بالجواهر و باعلاها ریش الطواویس. (ابن بطوطه).
بغتاق. کلاه و فرجی را گویند. (برهان) (از آنندراج). دستار و عمامه و فرجی. (ناظم الاطباء) : و علی رأسها البغطاق و هو اقروف مرصع بالجوهر و فی اعلاه ریش الطواویس. (ابن بطوطه). و علی رأس الخاتون البغطاق و هو مثل التاج الصغیر مکلل بالجواهر و باعلاها ریش الطواویس. (ابن بطوطه).
آردهاله. (یادداشت مرحوم دهخدا). آردتوله، و آن آشی است مانندکاچی که مردمان فقیر خورند. و رجوع به بلماج شود، احترام کردن. (ناظم الاطباء) ، شگفت کردن. (ناظم الاطباء). تعجب کردن. (فرهنگ فارسی معین)
آردهاله. (یادداشت مرحوم دهخدا). آردتوله، و آن آشی است مانندکاچی که مردمان فقیر خورند. و رجوع به بلماج شود، احترام کردن. (ناظم الاطباء) ، شگفت کردن. (ناظم الاطباء). تعجب کردن. (فرهنگ فارسی معین)
پشماق. باشماق. بشمق. کفش و نعلین عربی. (ناظم الاطباء). بمعنی کفش. (آنندراج) (شعوری ج 1 ورق 171) (فرهنگ نظام) (دزی ج 1 ص 90). پای افزار. رجوع به پشماق، پاشماق، بشمق شود: گفتم که یکراه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم گفت از سرشک دیده اش پر خون کنم بشماق را. خواجوی کرمانی (از شعوری ج 1 ورق 171). خال اردوی فلک را کآفتابش هست نام بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او. خواجوی کرمانی (از فرهنگ نظام)
پشماق. باشماق. بشمق. کفش و نعلین عربی. (ناظم الاطباء). بمعنی کفش. (آنندراج) (شعوری ج 1 ورق 171) (فرهنگ نظام) (دزی ج 1 ص 90). پای افزار. رجوع به پشماق، پاشماق، بشمق شود: گفتم که یکراه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم گفت از سرشک دیده اش پر خون کنم بشماق را. خواجوی کرمانی (از شعوری ج 1 ورق 171). خال اردوی فلک را کآفتابش هست نام بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او. خواجوی کرمانی (از فرهنگ نظام)
بغطاق. بغلتاق. بغلطاق. کلاه را گویند. (برهان) (آنندراج) (از رشیدی) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). کلاه زردوزی. (سروری از حسین وفایی) : ترک من خاقان نگر در حلقۀ عشاق او ماه من خورشید بین درسایۀ بغتاق او. خواجوی کرمانی (از سروری). بفرقش سرفرازی کرد بغطاق. محمد عیار (از رشیدی).
بغطاق. بغلتاق. بغلطاق. کلاه را گویند. (برهان) (آنندراج) (از رشیدی) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). کلاه زردوزی. (سروری از حسین وفایی) : ترک من خاقان نگر در حلقۀ عشاق او ماه من خورشید بین درسایۀ بغتاق او. خواجوی کرمانی (از سروری). بفرقش سرفرازی کرد بغطاق. محمد عیار (از رشیدی).
یکی از امرای دربار الجایتو و ابوسعید بهادرخان بود و به اتهام توطئه ای علیه ابوسعید گرفتار امیرچوپان شد و اموالش را مصادره کردند. و رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 326 شود
یکی از امرای دربار الجایتو و ابوسعید بهادرخان بود و به اتهام توطئه ای علیه ابوسعید گرفتار امیرچوپان شد و اموالش را مصادره کردند. و رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 326 شود