کناری، ویژگی هر چیزی که بتوان در جیب بغل جا داد مثلاً دفتر بغلی، دارای عادت در آغوش دیگران بودن مثلاً کودک بغلی، ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مستطیل شکل برای نوشیدنی های الکلی
کناری، ویژگی هر چیزی که بتوان در جیب بغل جا داد مثلاً دفتر بغلی، دارای عادتِ در آغوش دیگران بودن مثلاً کودک بغلی، ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مستطیل شکل برای نوشیدنی های الکلی
هرچیز منسوب و متعلق ببغل. (ناظم الاطباء). چیز کوچکی که در بغل گنجد مثال ساعت بغلی، دفتر بغلی. (فرهنگ نظام). کیف بغلی. قرآن بغلی. چیزی که در بغل گنجد و بمجاز کوچک. (آنندراج) ، عدا طلقاً بغیبغاً، وقتی گویند که دور ندود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
هرچیز منسوب و متعلق ببغل. (ناظم الاطباء). چیز کوچکی که در بغل گنجد مثال ساعت بغلی، دفتر بغلی. (فرهنگ نظام). کیف بغلی. قرآن بغلی. چیزی که در بغل گنجد و بمجاز کوچک. (آنندراج) ، عدا طلقاً بغیبغاً، وقتی گویند که دور ندود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
یا رأس البغلی. درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است منسوب است به بغل یهودی ضراب که او را رأس البغل نیز میگفتند. (از برهان ذیل بغل) (از آنندراج ذیل بغل). سکه ای منسوب به بغل یهودی. (ناظم الاطباء). درهم ایرانی که وافیه نیز گویند. (دزی ج 1 ص 101). درهم ایرانی. در مجمعالبحرین آمده: درهم بغلی منسوب بسکه زن مشهور موسوم به رأس البغل است. و نیز بفتح غین و تشدید باء بغلی خوانده اند منسوب بشهری نزدیک حله و آن شهری مشهور در عراق است و وجه اول اشهر است. ودرهم شرعی دون درهم بغلی است. (نقود ص 22ح). در باب اصل این تسمیه رجوع به فولرس، 1، 251 الف و 840 ب شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سکه های کسرویه بوده است که رأس البغل برای عمر بن خطاب زده است و صورت آن شاهنشاه است بر تخت نشسته و زیر تخت بفارسی نوشته اند ’نوش خور’. (یادداشت مؤلف از حیات الحیوان دمیری). و رجوع به فرهنگ نظام و بغل و درهم بغلی شود
یا رأس البغلی. درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است منسوب است به بَغل یهودی ضراب که او را رأس البغل نیز میگفتند. (از برهان ذیل بغل) (از آنندراج ذیل بغل). سکه ای منسوب به بغل یهودی. (ناظم الاطباء). درهم ایرانی که وافیه نیز گویند. (دزی ج 1 ص 101). درهم ایرانی. در مجمعالبحرین آمده: درهم بغلی منسوب بسکه زن مشهور موسوم به رأس البغل است. و نیز بفتح غین و تشدید باء بغلی خوانده اند منسوب بشهری نزدیک حله و آن شهری مشهور در عراق است و وجه اول اشهر است. ودرهم شرعی دون درهم بغلی است. (نقود ص 22ح). در باب اصل این تسمیه رجوع به فولرس، 1، 251 الف و 840 ب شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سکه های کسرویه بوده است که رأس البغل برای عمر بن خطاب زده است و صورت آن شاهنشاه است بر تخت نشسته و زیر تخت بفارسی نوشته اند ’نوش خور’. (یادداشت مؤلف از حیات الحیوان دمیری). و رجوع به فرهنگ نظام و بغل و درهم بغلی شود
منسوب به راس البغل یهودی. یا در هم بغلی. در هم ایرانی منسوب به راس البغل. -1 هر چیز که بتوان در زیر بغل جای داد از: دفتر و کتاب و غیره، هر چیز خرد و کوچک، بطری کوچک (مشروب)، بیماریی است شتران را که ران را بشکم مالند، شیشه کوچک پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند، نوعی از جرس، زنگ کر و کم صدا، مقدار غله ای که در زیر یک بغل جا میگیرد و بعنوان قسمتی از حق نجاری و حق آهنگری به نجار و آهنگر ده و قریه میرسد. در سال 8 -1327 ه ش. (1949 م) این مقدار به خرمن 5 من تبریز گندم و 5 من تبریز جو مصالحه شد، فندی در کشتی گیری یکی از فنون کشتی -10 (اصطلاح هندوستان) قرآن کوچکی که بسفر در بغل دارند
منسوب به راس البغل یهودی. یا در هم بغلی. در هم ایرانی منسوب به راس البغل. -1 هر چیز که بتوان در زیر بغل جای داد از: دفتر و کتاب و غیره، هر چیز خرد و کوچک، بطری کوچک (مشروب)، بیماریی است شتران را که ران را بشکم مالند، شیشه کوچک پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند، نوعی از جرس، زنگ کر و کم صدا، مقدار غله ای که در زیر یک بغل جا میگیرد و بعنوان قسمتی از حق نجاری و حق آهنگری به نجار و آهنگر ده و قریه میرسد. در سال 8 -1327 ه ش. (1949 م) این مقدار به خرمن 5 من تبریز گندم و 5 من تبریز جو مصالحه شد، فندی در کشتی گیری یکی از فنون کشتی -10 (اصطلاح هندوستان) قرآن کوچکی که بسفر در بغل دارند
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل