جدول جو
جدول جو

معنی بغض - جستجوی لغت در جدول جو

بغض
دشمنی داشتن کسی را، دشمن شدن و دشمنی کردن وعداوت
تصویری از بغض
تصویر بغض
فرهنگ لغت هوشیار
بغض
((بُ))
دشمنی، کینه، حالتی از گلو که شخص جلو گریه خود را بگیرد
تصویری از بغض
تصویر بغض
فرهنگ فارسی معین
بغض
کینه، دشمنی
تصویری از بغض
تصویر بغض
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغضه
تصویر بغضه
دشمنی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
کینه شتری کینه ژرف پدر کشتگی دشمنی کینه کین، دشمنی سخت کینه شدید، دشمنی کینه کین، دشمنی سخت کینه شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغضا
تصویر بغضا
دشمنی سخت، کینه و دشمنی شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابغض
تصویر ابغض
دشمن تر کینه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبغض
تصویر تبغض
دشمنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
دارای دشمنی، کینه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
نا پسند، مکروه، دشمن داشته شده، منفور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
کینه ور، کینه جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
((مُ غِ))
کینه ور، دشمن، جمع مبغضین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
((مُ غَ))
دشمن داشته، مورد کینه، ناپسند داشته، مکروه، جمع مبغضین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغل
تصویر بغل
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغت
تصویر بغت
ناگاه یکبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاض
تصویر بغاض
بیزاری کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغا
تصویر بغا
مخنث پشت پاییهیز، روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
برخی، پاره ای، لختی، گروهی برخ پشه پر از پشه پاره ای از چیزی برخی لختی، گروهی از مردم. توضیح بعض و بعضی در حکم اسم جمع باشند و غالبا فعل آنها را مطابقه دهند: (بعض دانشمندان برآنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیض
تصویر بغیض
دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغی
تصویر بغی
طلبیدن، از حق برگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیض
تصویر بیض
تخم، تخم مرغ، بیضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برض
تصویر برض
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل
تصویر بغل
پهلو، کنار، آغوش، بر
بغل زدن: بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
بغل کردن: کسی را در آغوش گرفتن
بغل گشودن: آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغیض
تصویر بغیض
دشمن، آنکه بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعض
تصویر بعض
پاره ای از چیزی، برخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیض
تصویر بیض
ابیض ها، سفیدها، سفید رنگ ها، جمع واژۀ ابیض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغی
تصویر بغی
ایجاد فساد کردن، بدکاری، ستم کردن، تعدی، سرکشی، نافرمانی، گردنکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغل
تصویر بغل
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، چمنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغیض
تصویر بغیض
((بَ))
دشمن داشته، دشمن روی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغی
تصویر بغی
((بَ))
ستم کردن، نافرمانی کردن، سرکشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغل
تصویر بغل
((بَ))
استر، قاطر، جمع بغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغل
تصویر بغل
((بَ غَ))
پهلو، کنار، جانب، طرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغا
تصویر بغا
((بَ))
مخنّث، هیز، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعض
تصویر بعض
((بَ))
پاره ای از چیزی، گروهی از مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بضغ
تصویر بضغ
((بُ))
کابین، مهر، جماع، طلاق
فرهنگ فارسی معین