- بغض
- دشمنی داشتن کسی را، دشمن شدن و دشمنی کردن وعداوت
معنی بغض - جستجوی لغت در جدول جو
- بغض ((بُ))
- دشمنی، کینه، حالتی از گلو که شخص جلو گریه خود را بگیرد
- بغض
- کینه، دشمنی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دشمنی سخت
کینه شتری کینه ژرف پدر کشتگی دشمنی کینه کین، دشمنی سخت کینه شدید، دشمنی کینه کین، دشمنی سخت کینه شدید
دشمنی سخت، کینه و دشمنی شدید
دشمن تر کینه تر
دشمنی نمودن
دارای دشمنی، کینه ور
نا پسند، مکروه، دشمن داشته شده، منفور
کینه ور، کینه جوی
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
ناگاه یکبارگی
بیزاری کینه توزی
مخنث پشت پاییهیز، روسپی
برخی، پاره ای، لختی، گروهی برخ پشه پر از پشه پاره ای از چیزی برخی لختی، گروهی از مردم. توضیح بعض و بعضی در حکم اسم جمع باشند و غالبا فعل آنها را مطابقه دهند: (بعض دانشمندان برآنند)
دشمن
طلبیدن، از حق برگشتن
تخم، تخم مرغ، بیضه
اندک
پهلو، کنار، آغوش، بر
بغل زدن: بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
بغل کردن: کسی را در آغوش گرفتن
بغل گشودن: آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
بغل زدن: بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
بغل کردن: کسی را در آغوش گرفتن
بغل گشودن: آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
دشمن، آنکه بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
پاره ای از چیزی، برخی
ابیض ها، سفیدها، سفید رنگ ها، جمع واژۀ ابیض
ایجاد فساد کردن، بدکاری، ستم کردن، تعدی، سرکشی، نافرمانی، گردنکشی
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، چمنا