پهلو، کنار، آغوش، بر بغل زدن: بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن بغل کردن: کسی را در آغوش گرفتن بغل گشودن: آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
قاطِر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، اَستَر، سَتَر، چِمنا
زیر مفصل شانه و بازوی انسان و حیوان: در مرض طاعون گاهی در بغل مریض غده بیرون می آید. (فرهنگ نظام). بتازی بغل را ابط گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جناح. (منتهی الارب) (دهار). مَغْبِن. رُفْغْ. عطف: عطفا کل شی ٔ جانباه. بغل. (منتهی الارب). کنار و پهلوو جانب. (ناظم الاطباء). تنگ.
در عربی استر را گویند که از جملۀ دواب مشهور است. (برهان). بمعنی استر نر که بهندی آنرا خچر گویند. (آنندراج). استر. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). قاطر. ج، بِغال. بمعنی استر که بهندی آنرا خچر گویند و آن از خر نر و اسپ ماده پیدا میشود. (غیاث). استر نر و قاطر. ج، بِغال، ابغال. (ناظم الاطباء). استر نر. ج، بغال. (منتهی الارب). حیوانی که نامهای دیگرش استر و قاطر است در این صورت عربی است. (فرهنگ نظام). حیوانی اهلی است مخصوص سواری و بار، پدرش خر و مادرش اسب باشد و بر هر حیوانی که پدرش از جنسی و مادرش از جنس دیگر باشد نیز اطلاق گردد. تأنیث آن بغله. ج، بغال، ابغال. (از اقرب الموارد). لغت عربی است بفارسی استر و بهندی خجر نامند. حیوانی است که از نزدیکی اسب و الاغ تولید مییابد بدانچه که پدر آن الاغ و مادر آن مادیان باشد بهتر است و نادر بعمل می آید آنچه مادر آن الاغ و پدر آن اسب باشد از آن پست تر و کثیرالوجود و این حیوان تاب مشقت و باربرداری و سواری و اسفار زیاده از اسب و الاغ دارد و خوش رفتار میباشد. (از مخزن الادویه). و آنرا به دیگر زبان ها اسریدون گویند. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی) : جز بر اسب علم و بغل جستجوی خلق نتواند گذشتن زین عقاب. ناصرخسرو. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی شود، خرمای نارسیده، میوۀدرخت عضاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
نام یهودیی بود ضرابی، و درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است او زده بوده است و او را رأس البغلی میگفته اند. (برهان). رأس البغل نام ضرابی است از عجم که درهم شرعی را سکه زد بنابراین آنرا درهم بغلی گویند. (آنندراج). نام یهودی ضرابی و درهم بغلی که در کتب فقها میباشد منسوب به اوست. (ناظم الاطباء). و رجوع به النقود ص 22 شود