جدول جو
جدول جو

معنی بغراج - جستجوی لغت در جدول جو

بغراج
بگفتۀ قزوینی، نام قومی است از اقوام ترک که حضرت علی را خدا میدانند، و حکمرانان متسلسل از زید بن علی دارند و به یک مصحف که در ظهرش مراثی دائر بوفات زیدمزبور نوشته شده معتقدند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغرا
تصویر بغرا
(پسرانه)
نام پادشاهی از خوارزم که به بخارا لشکر کشید و پایتخت سامانیان را گرفت و دولت خانیه را بنیان گذاشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
خوک نر، گراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغرنج
تصویر بغرنج
درهم و برهم، مشکل، پیچیده، دشوار، نارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
نوعی آش که با خمیر آرد گندم تهیه می شود، آش رشته، بغراخانی
فرهنگ فارسی عمید
بغراج. نام نوعی حیوان خردی است چهارپا. (دزی ج 1 ص 102)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کلنگی را گویند که در وقت پرواز پیشاپیش همه کلنگها رود. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم) (سروری). کلنگ پیش رو کلنگان. (رشیدی) (از فرهنگ نظام) (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم. (برهان). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیۀ ترکستان (متوفی بین 383 و 384هجری قمری). دیگر هارون بغراخان بن یوسف خضرخان از ایلک خانیۀ مشرق ترکستان (455؟-496). ’طبقات سلاطین اسلام ص 122، 123’ (از حاشیۀ برهان چ معین). نام چند نفرپادشاه ترک. بغراخان هارون بن سلیمان ایلک خان پادشاه خوارزم و کاشغر و بعض ممالک دیگر تا سرحد چین، در 383 هجری قمری بر بخارا غالب آمده و نوح بن منصور پادشاه ماوراءالنهر فرار کرده بغراخان وارد بخارا شده و درآنجا بیمار گشت و از اینجهت از آنجا کوچ کرده روانۀ بلاد خود گردید و در عرض راه بمرد و نوح مجدداً ببخارا بازگشت. (ناظم الاطباء). نام یکی از خوانین ترکستان است و آنرا بغراخان گفتندی و آش بغرا منسوب بدوست. (آنندراج) (انجمن آرا). نام پادشاه خوارزم. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (از هفت قلزم) (سروری) (غیاث) (ازرشیدی). و رجوع بشعوری ج 1 ورق 211 شود:
قراخان و ایلک چو بغرا گذشت
تو گویی که بادی بصحرا گذشت.
؟ (از فرهنگ سروری).
در باغ عمر دشمن شاه جهان ترا
بغرا بنوک نیزه بهیبت شجر شکست.
عمادالدین غزنوی (از لباب الالباب چ 1335 هجری شمسی نفیسی ص 435).
تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود
چون ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته.
خاقانی.
بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست
دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
چو داد من نخواهد داد این دور
مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا.
خاقانی.
ای که میر خوان بغراخان روحانی شدی
برچنین خوانی چو چینی خوردۀ تتماج را.
مولوی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
لغت نامه دهخدا
دایه و قابله را گویند، (آنندراج)، قابله و ماما و پازاج، (ناظم الاطباء)، رجوع به شعوری ج 1ورق 154 شود، مصحف پازاج است، رجوع به پازاج شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از بلاد شام است. گمان میکنم در ساحل واقع شده. (سمعانی) (اللباب). شهری است بدامنۀ کوه لکام و آن شهر مسلمه بن عبدالملک است. نام شهری است بنا کردۀ مسلمه بن عبدالملک بدامن کوه لکام است. (آنندراج). نام جایی که تقریباً دوازده میل تا انطاکیه فاصله دارد و دارای قلعۀ مرتفع و چشمه سارها و اشجار و بساتین است. (ناظم الاطباء). شهری است (بشام) اندر کوهها و اندر وی سرایی است که زبیده کرده است وقفهای بسیار برآنجا کرده که هرکه بدین شهر رسد بدین سرای فرود آید و او را میهمانی کنند. (حدود العالم). از انطاکیه بدژ بغراس رفتم که دژی است مستحکم دارای کشتزارها و باغها... بغراس بسبب وسعت و خرمی چراگاه ترکمنان میباشد. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 64) ، برگستوان. (از برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغلطاق شود، کلاه درویشان. (تحفهالسعاده از سروری)، نوعی از خفتان و زیور. جمعی از فرهنگ نویسان معنی لفظ مذکور را کلاه و فرجی (قسمی از قبا) نوشته اند و آنچه من نوشتم از فرهنگ زبان ترکی است. ناصری از شعر عثمان مختاری معنی گریبان استنباط می کند در حالتی که به هیچ وجه معنی گریبان فهمیده نمیشود بلکه بمعنی خفتان یافرجی است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بُ جُ)
بغراجوگ، عم سلطان محمود غزنوی است که از جانب وی حکومت هرات و فوشنج داشت و در جنگی که میان او و طاهر پسر خلف روی داد بر دست طاهر کشته شد و طاهر سرش برداشت و بقهستان برد. رجوع به تاریخ سیستان و تاریخ عتبی و حبیب السیر و تاریخ گزیده و ترجمه تاریخ یمینی شود، رفیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
همهمه و غوغا و بانگ و فریاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
سخت. مشکل. عظیم سخت. بسیار درهم، چون معمایی صعب. پیچ در پیچ. برهم، درهم. ملتبس. پیچیده. معمایی. صاحب تعقید. معقد. مغلق. جاویده (در تکلم). نامفهوم. نارسا. (یادداشت لغت نامه) ، تریز جامه. (ناظم الاطباء).
- بغلک زدن، کنایه از شماتت کردن باشد. (برهان) (مؤید الفضلاء) (رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). شماتت کردن. (ناظم الاطباء) :
شاهد مهرگان گشاده کمر
بغلک میزند بفروردین.
ملک قمی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
، مسخره کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بغل زدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوک نر باشد و بعربی خنزیر گویند. (برهان) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). خوک نر و آنرا گراز نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (از سروری) (جهانگیری). خو’ نر. (غیاث) (رشیدی). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 151 شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
آش رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراج
تصویر باراج
دایه و قابله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغراو
تصویر بغراو
همهمه غوغا بانگ و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغرنج
تصویر بغرنج
در هم وبر هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغراو
تصویر بغراو
((بُ))
همهمه، بانگ و فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغرنج
تصویر بغرنج
((بُ رَ))
مشکل، دشوار
فرهنگ فارسی معین