بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم. (برهان). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیۀ ترکستان (متوفی بین 383 و 384هجری قمری). دیگر هارون بغراخان بن یوسف خضرخان از ایلک خانیۀ مشرق ترکستان (455؟-496). ’طبقات سلاطین اسلام ص 122، 123’ (از حاشیۀ برهان چ معین). نام چند نفرپادشاه ترک. بغراخان هارون بن سلیمان ایلک خان پادشاه خوارزم و کاشغر و بعض ممالک دیگر تا سرحد چین، در 383 هجری قمری بر بخارا غالب آمده و نوح بن منصور پادشاه ماوراءالنهر فرار کرده بغراخان وارد بخارا شده و درآنجا بیمار گشت و از اینجهت از آنجا کوچ کرده روانۀ بلاد خود گردید و در عرض راه بمرد و نوح مجدداً ببخارا بازگشت. (ناظم الاطباء). نام یکی از خوانین ترکستان است و آنرا بغراخان گفتندی و آش بغرا منسوب بدوست. (آنندراج) (انجمن آرا). نام پادشاه خوارزم. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (از هفت قلزم) (سروری) (غیاث) (ازرشیدی). و رجوع بشعوری ج 1 ورق 211 شود: قراخان و ایلک چو بغرا گذشت تو گویی که بادی بصحرا گذشت. ؟ (از فرهنگ سروری). در باغ عمر دشمن شاه جهان ترا بغرا بنوک نیزه بهیبت شجر شکست. عمادالدین غزنوی (از لباب الالباب چ 1335 هجری شمسی نفیسی ص 435). تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود چون ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته. خاقانی. بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این. خاقانی. چو داد من نخواهد داد این دور مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا. خاقانی. ای که میر خوان بغراخان روحانی شدی برچنین خوانی چو چینی خوردۀ تتماج را. مولوی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم. (برهان). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیۀ ترکستان (متوفی بین 383 و 384هجری قمری). دیگر هارون بغراخان بن یوسف خضرخان از ایلک خانیۀ مشرق ترکستان (455؟-496). ’طبقات سلاطین اسلام ص 122، 123’ (از حاشیۀ برهان چ معین). نام چند نفرپادشاه ترک. بغراخان هارون بن سلیمان ایلک خان پادشاه خوارزم و کاشغر و بعض ممالک دیگر تا سرحد چین، در 383 هجری قمری بر بخارا غالب آمده و نوح بن منصور پادشاه ماوراءالنهر فرار کرده بغراخان وارد بخارا شده و درآنجا بیمار گشت و از اینجهت از آنجا کوچ کرده روانۀ بلاد خود گردید و در عرض راه بمرد و نوح مجدداً ببخارا بازگشت. (ناظم الاطباء). نام یکی از خوانین ترکستان است و آنرا بغراخان گفتندی و آش بغرا منسوب بدوست. (آنندراج) (انجمن آرا). نام پادشاه خوارزم. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (از هفت قلزم) (سروری) (غیاث) (ازرشیدی). و رجوع بشعوری ج 1 ورق 211 شود: قراخان و ایلک چو بغرا گذشت تو گویی که بادی بصحرا گذشت. ؟ (از فرهنگ سروری). در باغ عمر دشمن شاه جهان ترا بغرا بنوک نیزه بهیبت شجر شکست. عمادالدین غزنوی (از لباب الالباب چ 1335 هجری شمسی نفیسی ص 435). تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود چون ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته. خاقانی. بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این. خاقانی. چو داد من نخواهد داد این دور مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا. خاقانی. ای که میر خوان بغراخان روحانی شدی برچنین خوانی چو چینی خوردۀ تتماج را. مولوی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
کلنگی را گویند که در وقت پرواز پیشاپیش همه کلنگها رود. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم) (سروری). کلنگ پیش رو کلنگان. (رشیدی) (از فرهنگ نظام) (از مؤید الفضلاء)
کلنگی را گویند که در وقت پرواز پیشاپیش همه کلنگها رود. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم) (سروری). کلنگ پیش رو کلنگان. (رشیدی) (از فرهنگ نظام) (از مؤید الفضلاء)
کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
کوچک، کوچک تر، مقابلِ کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
چند خط منحنی تو در تو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می کنند. در قدیم بر سر نامه ها و فرمان ها می نگاشتند، برای مثال به طاق آن دو ابروی خمیده / مثالی را دو طغرا برکشیده (نظامی۲ - ۲۹۰)، کنایه از فرمان، حکم، کنایه از ابروی خوب رویان
چند خط منحنی تو در تو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می کنند. در قدیم بر سر نامه ها و فرمان ها می نگاشتند، برای مِثال به طاق آن دو ابروی خمیده / مثالی را دو طغرا برکشیده (نظامی۲ - ۲۹۰)، کنایه از فرمان، حکم، کنایه از ابروی خوب رویان
بوغراق، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، یک نوع نانخورشی، (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 126)، رجوع به بغرا شود، نام مرغی هم هست، (برهان)، پرنده ای از راستۀ ماکیان ها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد، رنگ آن بیشتر سیاه، سر وگردن وی بدون پر است، دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است، (فرهنگ فارسی معین)، یک قسم مرغ بزرگی از طایفۀ ماکیان هاکه بومی هندوستان بوده و از آنجا بسیار جاها برده شده و آنرا یبروح نیز میگویند، (ناظم الاطباء)، ، حربا و آن نوعی از چلپاسه باشد که هر نفس برنگی نماید، (برهان)، بعضی گویند: غیر حربا است از حربا بزرگتر که صبح برنگی و شام برنگی نماید، مگر فارسیان بمعنی رنگارنگ مستعمل کنند، (غیاث)، نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید، حربا، (فرهنگ فارسی معین)، نوعی از حیوانات زاحف، شبیه به چلپاسه و دارای قوه مخصوصی است که بدن خود را متنفخ کرده و باد میکند و بعد کوچک مینماید ورنگ پوست خود را تغییر میدهد، یعنی بالاصاله دارای رنگی است که مخصوص به او است و جلدش دارای نسجی است بی نهایت شفاف، ولی از اثر بعضی اسباب، رنگ خود را تغییر میدهد، چنانکه هرگاه بر روی درخت سبزی باشد، بواسطۀ انعکاس نور، متلون بلون سبز میگردد، و این تغیر و تلون که مخصوصاً بشدت موحش است، حاصل میشود از اثرحس جلد این حیوان و برنگ سرخ و زرد و سیاه و سبز و سفید دیده میشود و این حیوان را هربه و اژنیان نیز میگویند، (ناظم الاطباء) : چرا با جام می، می علم جویی چرا باشی چو بوقلمون ملون، ناصرخسرو، یک رهم یکرنگ گردان در فنا چند گردم همچو بوقلمون ز تو، عطار، ، جانوری است درآب، چون خواهد که جانوری بگیرد خود را بشکل آن جانور کند، (برهان)، کنایه از کسی است که هر ساعت خود را برنگی وانماید، (برهان)، کسی که هر ساعت خود را برنگی وانماید، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از دنیا و عالم است بسبب حوادث، (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، هر چیز رنگارنگ، (فرهنگ فارسی معین)، متلون، گونه گون: دورنگی شب و روز سپهر بوقلمون پرند عمر ترا می برند رنگ و بها، خاقانی، بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجیب، خاقانی، و به بسبب تغیر روزگار و تأثیر فلک دوار و گردون و اختلاف عالم بوقلمون، (تاریخ جهانگشای جوینی)، این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون، (گلستان سعدی)، مأمون از نوائب دهر بوقلمون و مصون از مصائب گردون، (ترجمه محاسن اصفهان ص 9)، اهل مشرق سنگ پشت را بوقلمون میگویند، (برهان)، نام گیاهی است، گل بوقلمون، (فرهنگ فارسی معین)، نوعی گل میخک، (یادداشت بخط مؤلف)
بوغراق، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، یک نوع نانخورشی، (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 126)، رجوع به بغرا شود، نام مرغی هم هست، (برهان)، پرنده ای از راستۀ ماکیان ها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد، رنگ آن بیشتر سیاه، سر وگردن وی بدون پر است، دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است، (فرهنگ فارسی معین)، یک قسم مرغ بزرگی از طایفۀ ماکیان هاکه بومی هندوستان بوده و از آنجا بسیار جاها برده شده و آنرا یبروح نیز میگویند، (ناظم الاطباء)، ، حربا و آن نوعی از چلپاسه باشد که هر نفس برنگی نماید، (برهان)، بعضی گویند: غیر حربا است از حربا بزرگتر که صبح برنگی و شام برنگی نماید، مگر فارسیان بمعنی رنگارنگ مستعمل کنند، (غیاث)، نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید، حربا، (فرهنگ فارسی معین)، نوعی از حیوانات زاحف، شبیه به چلپاسه و دارای قوه مخصوصی است که بدن خود را متنفخ کرده و باد میکند و بعد کوچک مینماید ورنگ پوست خود را تغییر میدهد، یعنی بالاصاله دارای رنگی است که مخصوص به او است و جلدش دارای نسجی است بی نهایت شفاف، ولی از اثر بعضی اسباب، رنگ خود را تغییر میدهد، چنانکه هرگاه بر روی درخت سبزی باشد، بواسطۀ انعکاس نور، متلون بلون سبز میگردد، و این تغیر و تلون که مخصوصاً بشدت موحش است، حاصل میشود از اثرحس جلد این حیوان و برنگ سرخ و زرد و سیاه و سبز و سفید دیده میشود و این حیوان را هربه و اژنیان نیز میگویند، (ناظم الاطباء) : چرا با جام می، می علم جویی چرا باشی چو بوقلمون ملون، ناصرخسرو، یک رهم یکرنگ گردان در فنا چند گردم همچو بوقلمون ز تو، عطار، ، جانوری است درآب، چون خواهد که جانوری بگیرد خود را بشکل آن جانور کند، (برهان)، کنایه از کسی است که هر ساعت خود را برنگی وانماید، (برهان)، کسی که هر ساعت خود را برنگی وانماید، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از دنیا و عالم است بسبب حوادث، (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، هر چیز رنگارنگ، (فرهنگ فارسی معین)، متلون، گونه گون: دورنگی شب و روز سپهر بوقلمون پرند عمر ترا می برند رنگ و بها، خاقانی، بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجیب، خاقانی، و به بسبب تغیر روزگار و تأثیر فلک دوار و گردون و اختلاف عالم بوقلمون، (تاریخ جهانگشای جوینی)، این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون، (گلستان سعدی)، مأمون از نوائب دهر بوقلمون و مصون از مصائب گردون، (ترجمه محاسن اصفهان ص 9)، اهل مشرق سنگ پشت را بوقلمون میگویند، (برهان)، نام گیاهی است، گل بوقلمون، (فرهنگ فارسی معین)، نوعی گل میخک، (یادداشت بخط مؤلف)
دهی از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس. آب از قنات. محصول آنجا غلات، انقوزه. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، برگستوان. (برهان) (مؤید الفضلاء). رجوع به بغلتاق شود: بغلطاق و دستار و رختی که داشت ز بالا به دامان او درگذاشت. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 119)
دهی از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس. آب از قنات. محصول آنجا غلات، انقوزه. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، برگستوان. (برهان) (مؤید الفضلاء). رجوع به بغلتاق شود: بغلطاق و دستار و رختی که داشت ز بالا به دامان او درگذاشت. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 119)
زمینی که بعد باران کارند و بهمان نمی سبز گردد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به الجماهر ص 25 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 82 و الاوراق ص 277 شود.
زمینی که بعد باران کارند و بهمان نمی سبز گردد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به الجماهر ص 25 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 82 و الاوراق ص 277 شود.
بلغت زند و پازند، تخم زراعت را گویند مطلقاً، یعنی هر چیز که بجهت خوردن حیوانات کاشته میشود. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). هم ریشه بذر عربی. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به بزر و بذر شود
بلغت زند و پازند، تخم زراعت را گویند مطلقاً، یعنی هر چیز که بجهت خوردن حیوانات کاشته میشود. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). هم ریشه بذر عربی. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به بزر و بذر شود
کیسه یا جوال، شکر سفید و معرب آن بورق است و بعربی نطرون خوانند و گویند اگر قدری از بوره با صدف بسایند و در بینی زن بدمند، اگر آن زن عطسه کند، دوشیزه بود و اگر نکند دوشیزه نباشد و بورۀ ارمنی همان است، (برهان)، شکر سفید، و بورق معرب آن است و آنرا بورۀ ارمنی نیز گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، در قطرالمحیط آمده: ’البورق اصناف: مائی و جبلی وارضی و مصری و هواالنطرون معرب بوره بالفارسیه، ’ این کلمه معرب وارد لاتین قرون وسطی و سپس داخل فرانسه شده، ’بوراکس’ (برات دوسدیم ئیدراته) گردیده، (حاشیۀ برهان چ معین) : تباین است ز شاخ نبات تا بوره تفاوت است ز آب حیات تا غسلین، بدرالدین جاجرمی
کیسه یا جوال، شکر سفید و معرب آن بورق است و بعربی نطرون خوانند و گویند اگر قدری از بوره با صدف بسایند و در بینی زن بدمند، اگر آن زن عطسه کند، دوشیزه بود و اگر نکند دوشیزه نباشد و بورۀ ارمنی همان است، (برهان)، شکر سفید، و بورق معرب آن است و آنرا بورۀ ارمنی نیز گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، در قطرالمحیط آمده: ’البورق اصناف: مائی و جبلی وارضی و مصری و هواالنطرون معرب بوره بالفارسیه، ’ این کلمه معرب وارد لاتین قرون وسطی و سپس داخل فرانسه شده، ’بوراکس’ (برات دوسدیم ئیدراته) گردیده، (حاشیۀ برهان چ معین) : تباین است ز شاخ نبات تا بوره تفاوت است ز آب حیات تا غسلین، بدرالدین جاجرمی
بگفتۀ قزوینی، نام قومی است از اقوام ترک که حضرت علی را خدا میدانند، و حکمرانان متسلسل از زید بن علی دارند و به یک مصحف که در ظهرش مراثی دائر بوفات زیدمزبور نوشته شده معتقدند. (از قاموس الاعلام ترکی)
بگفتۀ قزوینی، نام قومی است از اقوام ترک که حضرت علی را خدا میدانند، و حکمرانان متسلسل از زید بن علی دارند و به یک مصحف که در ظهرش مراثی دائر بوفات زیدمزبور نوشته شده معتقدند. (از قاموس الاعلام ترکی)
از بلاد شام است. گمان میکنم در ساحل واقع شده. (سمعانی) (اللباب). شهری است بدامنۀ کوه لکام و آن شهر مسلمه بن عبدالملک است. نام شهری است بنا کردۀ مسلمه بن عبدالملک بدامن کوه لکام است. (آنندراج). نام جایی که تقریباً دوازده میل تا انطاکیه فاصله دارد و دارای قلعۀ مرتفع و چشمه سارها و اشجار و بساتین است. (ناظم الاطباء). شهری است (بشام) اندر کوهها و اندر وی سرایی است که زبیده کرده است وقفهای بسیار برآنجا کرده که هرکه بدین شهر رسد بدین سرای فرود آید و او را میهمانی کنند. (حدود العالم). از انطاکیه بدژ بغراس رفتم که دژی است مستحکم دارای کشتزارها و باغها... بغراس بسبب وسعت و خرمی چراگاه ترکمنان میباشد. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 64) ، برگستوان. (از برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغلطاق شود، کلاه درویشان. (تحفهالسعاده از سروری)، نوعی از خفتان و زیور. جمعی از فرهنگ نویسان معنی لفظ مذکور را کلاه و فرجی (قسمی از قبا) نوشته اند و آنچه من نوشتم از فرهنگ زبان ترکی است. ناصری از شعر عثمان مختاری معنی گریبان استنباط می کند در حالتی که به هیچ وجه معنی گریبان فهمیده نمیشود بلکه بمعنی خفتان یافرجی است. (فرهنگ نظام)
از بلاد شام است. گمان میکنم در ساحل واقع شده. (سمعانی) (اللباب). شهری است بدامنۀ کوه لکام و آن شهر مسلمه بن عبدالملک است. نام شهری است بنا کردۀ مسلمه بن عبدالملک بدامن کوه لکام است. (آنندراج). نام جایی که تقریباً دوازده میل تا انطاکیه فاصله دارد و دارای قلعۀ مرتفع و چشمه سارها و اشجار و بساتین است. (ناظم الاطباء). شهری است (بشام) اندر کوهها و اندر وی سرایی است که زبیده کرده است وقفهای بسیار برآنجا کرده که هرکه بدین شهر رسد بدین سرای فرود آید و او را میهمانی کنند. (حدود العالم). از انطاکیه بدژ بغراس رفتم که دژی است مستحکم دارای کشتزارها و باغها... بغراس بسبب وسعت و خرمی چراگاه ترکمنان میباشد. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 64) ، برگستوان. (از برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغلطاق شود، کلاه درویشان. (تحفهالسعاده از سروری)، نوعی از خفتان و زیور. جمعی از فرهنگ نویسان معنی لفظ مذکور را کلاه و فرجی (قسمی از قبا) نوشته اند و آنچه من نوشتم از فرهنگ زبان ترکی است. ناصری از شعر عثمان مختاری معنی گریبان استنباط می کند در حالتی که به هیچ وجه معنی گریبان فهمیده نمیشود بلکه بمعنی خفتان یافرجی است. (فرهنگ نظام)
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
دبیره چرغانی خطی که بر شکل کمان باشد خط قوسی، خطی که بر صدر فرمان ها بالای بسم الله می نوشته اند به شکل قوس شامل نام و القاب سلطان وقت و آن در حقیقت حکم امضا و صحه پادشاه را داشته است
دبیره چرغانی خطی که بر شکل کمان باشد خط قوسی، خطی که بر صدر فرمان ها بالای بسم الله می نوشته اند به شکل قوس شامل نام و القاب سلطان وقت و آن در حقیقت حکم امضا و صحه پادشاه را داشته است