جدول جو
جدول جو

معنی بغدلی - جستجوی لغت در جدول جو

بغدلی
(بَ دَ)
منسوب است به باغ عبداﷲ که محله ای است در اصفهان. (سمعانی) (اللباب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزدلی
تصویر بزدلی
بزدل بودن، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدلی
تصویر بیدلی
عاشقی، عاشق بودن، شیفتگی، دلدادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بددلی
تصویر بددلی
بددل بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغلی
تصویر بغلی
کناری، ویژگی هر چیزی که بتوان در جیب بغل جا داد مثلاً دفتر بغلی، دارای عادت در آغوش دیگران بودن مثلاً کودک بغلی، ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مستطیل شکل برای نوشیدنی های الکلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دِ)
تیره ای از ایل آقاجری کوه گیلویه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شتر اول قسم که بهتر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَ غَ)
یا رأس البغلی. درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است منسوب است به بغل یهودی ضراب که او را رأس البغل نیز میگفتند. (از برهان ذیل بغل) (از آنندراج ذیل بغل). سکه ای منسوب به بغل یهودی. (ناظم الاطباء). درهم ایرانی که وافیه نیز گویند. (دزی ج 1 ص 101). درهم ایرانی. در مجمعالبحرین آمده: درهم بغلی منسوب بسکه زن مشهور موسوم به رأس البغل است. و نیز بفتح غین و تشدید باء بغلی خوانده اند منسوب بشهری نزدیک حله و آن شهری مشهور در عراق است و وجه اول اشهر است. ودرهم شرعی دون درهم بغلی است. (نقود ص 22ح). در باب اصل این تسمیه رجوع به فولرس، 1، 251 الف و 840 ب شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سکه های کسرویه بوده است که رأس البغل برای عمر بن خطاب زده است و صورت آن شاهنشاه است بر تخت نشسته و زیر تخت بفارسی نوشته اند ’نوش خور’. (یادداشت مؤلف از حیات الحیوان دمیری). و رجوع به فرهنگ نظام و بغل و درهم بغلی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَ غَ)
هرچیز منسوب و متعلق ببغل. (ناظم الاطباء). چیز کوچکی که در بغل گنجد مثال ساعت بغلی، دفتر بغلی. (فرهنگ نظام). کیف بغلی. قرآن بغلی. چیزی که در بغل گنجد و بمجاز کوچک. (آنندراج) ، عدا طلقاً بغیبغاً، وقتی گویند که دور ندود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
چیزی که جنسش بد باشد. خوش ظاهر و بدباطن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). قلب. (یادداشت مؤلف) :
یک هنرستش که عیب او ببرد
آنکه زوالست فعلش و بدلی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 443) ، جمع واژۀ بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) و رجوع به بدنه و بدین و بادن شود، جمع واژۀ بادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
از گفتۀ مؤلف مرآه الخیال چنین برمی آید که وی بانویی بسیار خوش طبع و خوش فکر و خوشگو و زیبا و شوهرش شیخ عبدالله دیوانه پسر خواجه حکیم بوده است. (مرآه الخیال ص 338)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
حالت و چگونگی بیدل. دل از دست دادگی:
من و تو سخن چون توانیم گفتن
من از بیدلی و تو از بی دهانی.
پنجهیری.
، آزردگی. دلتنگی. افسردگی، بی جرأتی و جبن. (ناظم الاطباء). ترس. جبن. ترسانی. ضعف قلب. (ناظم الاطباء) :
ز بیدلی و ز بیدانشی بلشکر خویش
هم از پیاده هراسان بود هم از سرهنگ.
فرخی.
، دلدادگی. شیدائی. عشق. حب. محبت. عاشقی:
دلا تا تو ز من دوری نه در خوابم نه بیدارم
نشان بیدلی پیداست از گفتار و کردارم.
فرخی.
هزار بار بگفتم که راز عشق ترا
نهان کنم نکنم بیدلی و پرده دری.
سوزنی.
دلم را میبری اندیشه ای نیست
ببر کز بیدلی به پیشه ای نیست.
نظامی.
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ لی ی)
عمرو بن عامر مکنی به ابوالخطاب و او راویۀ فرد و فصیح بود و اصمعی از او لغت و شعر فراگرفت و گفتۀ او را حجت قرار داد. (ابن الندیم). رجوع به ابوالخطاب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ لی ی)
منسوب به بهدله که نام قبیله ای است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَدْ، دِ)
جبن و ترس. (ناظم الاطباء). بزدلی و بیمناکی. (آنندراج). جبن. (زمخشری) (منتهی الارب). فشل. (تاج المصادر بیهقی). تشحه. هلاع. وهل. (از منتهی الارب). ترس. ترسندگی. بیم. ترسانی. هراس. خوف. مقابل دلیری، شجاعت. (یادداشت مؤلف) : بسیار مگویید، بسیار گفتن اندر حرب بددلیست ونگرید تا شمشیر نزنید جز خدای را. (تاریخ بلعمی).
درنگ آوریدی تو از کاهلی
سبب پیری آمد وگربددلی.
فردوسی.
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن
که با بددلی شهریاری مکن.
فردوسی.
نه از کاهلی بد نه از بددلی
که در جنگ بددل کند کاهلی.
فردوسی.
همان کاهلی مردم از بددلیست
هم آواز با بددلی کاهلیست.
فردوسی.
نه نیکو بود بددلی شاه را
نه بگذاشتن خوار بدخواه را.
(گرشاسب نامه).
یکی خیره ای و دوم بددلی
سوم زفتی و چارمین کاهلی.
(گرشاسب نامه).
مبارزت را بر مایه سود باشد نیک
بلی و بددلی آنجا زیان کند بازار.
مسعودسعد.
...زآنکه هر جای بجزدر صف حرب
بددلی بیش بود هشیاری است.
سنایی.
و اگر حلیم بود (مرد مقل حال) به بددلی منسوب شود. (مرزبان نامه). بددلی را بردباری نام منه. (مرزبان نامه).
از کمال حزم و سوءالظن خویش
نی ز نقص و بددلی و ضعف کیش.
مولوی.
- بددلی کردن، ترسیدن. هیوع. (یادداشت مؤلف). تکعکع. (المصادر زوزنی) .خیام. خیمومه. خیوم. خیم. خیمان. (منتهی الارب) :
چو پیران نبرد تو جوید دلیر
مکن بددلی پیش او رو چو شیر.
فردوسی.
شکم بنده را چون شکم گشت سیر
کند بددلی گرچه باشد دلیر.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بُ دِ)
جبن. ترسوئی. کم جرأتی. (از یادداشتهای دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فرانسیس هربرت. (1846-1924 میلادی) فیلسوف انگلیسی. از اصحاب مذهب اصالت تصور مطلق بود و با حکمای معاصر معارضه داشت و می گفت واقعیت حقیقتی کامل و لایتغیر است. اثر عمده اش نمود و بود (1893 میلادی) است. (دایره المعارف فارسی)
جیمز. (1693-1762 میلادی) منجم انگلیسی. وی کج نمایی نور و رقص محور زمین را کشف کرد. در 1742 میلادی مدیر رسد خانه سلطنتی بود. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزدلی
تصویر بزدلی
ترسویی جبن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به راس البغل یهودی. یا در هم بغلی. در هم ایرانی منسوب به راس البغل. -1 هر چیز که بتوان در زیر بغل جای داد از: دفتر و کتاب و غیره، هر چیز خرد و کوچک، بطری کوچک (مشروب)، بیماریی است شتران را که ران را بشکم مالند، شیشه کوچک پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند، نوعی از جرس، زنگ کر و کم صدا، مقدار غله ای که در زیر یک بغل جا میگیرد و بعنوان قسمتی از حق نجاری و حق آهنگری به نجار و آهنگر ده و قریه میرسد. در سال 8 -1327 ه ش. (1949 م) این مقدار به خرمن 5 من تبریز گندم و 5 من تبریز جو مصالحه شد، فندی در کشتی گیری یکی از فنون کشتی -10 (اصطلاح هندوستان) قرآن کوچکی که بسفر در بغل دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بددلی
تصویر بددلی
بزدلی وبیمناکی، ترس، خوف، ترسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدلی
تصویر بیدلی
آزردگی دلتنگی، ترس جبن، دلدادگی شیدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلی
تصویر بغلی
((بَ غَ))
نوعی قطع کتاب در اندازه تقریبی 8*12 سانتی متر، بطری کوچک مشروب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
((بَ دَ))
قلابی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
ترس، ترسویی، جبن، جبونی، مخافت، هراس
متضاد: شجاعت، شهامت، نترسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقلبی، جعلی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی
متضاد: اصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بغل دستی، پهلویی، کناری، آمخته به بغل شدن، شیشه شراب (کوچک و مستطیلی) ، نوعی قطع کتاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رذالت، بزدلی، ترسناکی، ترسویی
دیکشنری اردو به فارسی