سخت باریدن باران به یک دفعه، بغرت السماء بغراً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج) ، بغچۀ پوشاک بستن. (فرهنگ نظام) : اگر نه ترک فلک پیش تو کمر بندد قضا بجای کله بر سرش نهد بغطاق. سلمان (از فرهنگ نظام). معنی مذکور لفظ را از فرهنگ ترکی (فرهنگ اظفری) نقل نمودم لیکن جمعی از لغت نویسان فارسی معنی آنرا کلاه نوشته و شعر فوق و این شعر عصاء در مهر و مشتری را سند آوردند: چون سروش یافت از بالا بغلطاق بفرقش سرفرازی کرد بغطاق. چون نسخۀ مهر و مشتری نزد من موجود نیست نمیدانم شعر مذکور در وصف عاشق نوشته شده یا در وصف معشوقه. در صورت دوم همان معنی فرهنگ ترکی درست است و در صورت اول معنی فرهنگ نویسان فارسی. احتمال میرود فارسی گویان لفظ ترکی را در غیر معنی خودش استعمال کرده باشند لیکن بعید است. اگرچه حرف طاء در بغطاق عربی است لیکن همین طور نوشته میشود و باید با تاء منقوطه (بغتاق) هم صحیح باشد. (فرهنگ نظام) به بیماری بغر مبتلا شدن شتر، بغرالبعیر بغراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).
سخت باریدن باران به یک دفعه، بغرت السماء بغراً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج) ، بغچۀ پوشاک بستن. (فرهنگ نظام) : اگر نه ترک فلک پیش تو کمر بندد قضا بجای کله بر سرش نهد بغطاق. سلمان (از فرهنگ نظام). معنی مذکور لفظ را از فرهنگ ترکی (فرهنگ اظفری) نقل نمودم لیکن جمعی از لغت نویسان فارسی معنی آنرا کلاه نوشته و شعر فوق و این شعر عصاء در مهر و مشتری را سند آوردند: چون سروش یافت از بالا بغلطاق بفرقش سرفرازی کرد بغطاق. چون نسخۀ مهر و مشتری نزد من موجود نیست نمیدانم شعر مذکور در وصف عاشق نوشته شده یا در وصف معشوقه. در صورت دوم همان معنی فرهنگ ترکی درست است و در صورت اول معنی فرهنگ نویسان فارسی. احتمال میرود فارسی گویان لفظ ترکی را در غیر معنی خودش استعمال کرده باشند لیکن بعید است. اگرچه حرف طاء در بغطاق عربی است لیکن همین طور نوشته میشود و باید با تاء منقوطه (بغتاق) هم صحیح باشد. (فرهنگ نظام) به بیماری بغر مبتلا شدن شتر، بغرالبعیر بغراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).
تشنگی که از آب نرودیا بیماری تشنگی که شتر در آن بمیرد: عیر رجل من قریش فقیل له مات ابوک بشماً و ماتت امک بغراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علتی است که شتر را پیدا شود چندانکه آب خورد سیر نشود. (مؤید الفضلاء). تشنگی که سیر نشود از آب. (مهذب الاسماء).
تشنگی که از آب نرودیا بیماری تشنگی که شتر در آن بمیرد: عیر رجل من قریش فقیل له مات ابوک بشماً و ماتت امک بغراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علتی است که شتر را پیدا شود چندانکه آب خورد سیر نشود. (مؤید الفضلاء). تشنگی که سیر نشود از آب. (مهذب الاسماء).
چیزی از تن برجسته. (تاج المصادر بیهقی). آبله ریزه که براندام برآید. (آنندراج) (منتهی الارب). هرچه از تن واندام مردم بیرون آید چون ارزن. (زمخشری). جوش. هرچه برجهد از اندام مردم چون خردک و غیر آن. (مهذب الاسماء). آبلۀ خرد یا دانۀ سرخ یا زرد که از جوشش خون بر اندام پدید آید. (غیاث اللغات). خراج خرد. بثره یکی آن. ج، بثور. (از اقرب الموارد) : ششم از بثرها که بر وی (زفان) پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چیزی از تن برجسته. (تاج المصادر بیهقی). آبله ریزه که براندام برآید. (آنندراج) (منتهی الارب). هرچه از تن واندام مردم بیرون آید چون ارزن. (زمخشری). جوش. هرچه برجهد از اندام مردم چون خردک و غیر آن. (مهذب الاسماء). آبلۀ خرد یا دانۀ سرخ یا زرد که از جوشش خون بر اندام پدید آید. (غیاث اللغات). خراج خرد. بثره یکی آن. ج، بثور. (از اقرب الموارد) : ششم از بثرها که بر وی (زفان) پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
نعت از بثر و بثور، آبلۀ ریزه برآورده. جوش دار. آنکه آبله ریزه برآورده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روی او آبله ریزه برآورده باشد. (ناظم الاطباء)
نعت از بثر و بثور، آبلۀ ریزه برآورده. جوش دار. آنکه آبله ریزه برآورده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روی او آبله ریزه برآورده باشد. (ناظم الاطباء)
شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مغثار. مغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مُغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مِغثار. مُغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)