جدول جو
جدول جو

معنی بغثر - جستجوی لغت در جدول جو

بغثر
(بَ ثَ)
گول سست گران. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و احمق.
لغت نامه دهخدا
بغثر
(بَ ثَ)
ابن لقیط. شاعر جاهلی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شاعری در جاهلیت. (ناظم الاطباء)
نام مردی از قبیلۀ کلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بغثر
چرکین شتر فربه
تصویری از بغثر
تصویر بغثر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بثر
تصویر بثر
آبله ریزه که روی پوست بدن ایجاد می شود، جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سخت باریدن باران به یک دفعه، بغرت السماء بغراً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج) ، بغچۀ پوشاک بستن. (فرهنگ نظام) :
اگر نه ترک فلک پیش تو کمر بندد
قضا بجای کله بر سرش نهد بغطاق.
سلمان (از فرهنگ نظام).
معنی مذکور لفظ را از فرهنگ ترکی (فرهنگ اظفری) نقل نمودم لیکن جمعی از لغت نویسان فارسی معنی آنرا کلاه نوشته و شعر فوق و این شعر عصاء در مهر و مشتری را سند آوردند:
چون سروش یافت از بالا بغلطاق
بفرقش سرفرازی کرد بغطاق.
چون نسخۀ مهر و مشتری نزد من موجود نیست نمیدانم شعر مذکور در وصف عاشق نوشته شده یا در وصف معشوقه. در صورت دوم همان معنی فرهنگ ترکی درست است و در صورت اول معنی فرهنگ نویسان فارسی. احتمال میرود فارسی گویان لفظ ترکی را در غیر معنی خودش استعمال کرده باشند لیکن بعید است. اگرچه حرف طاء در بغطاق عربی است لیکن همین طور نوشته میشود و باید با تاء منقوطه (بغتاق) هم صحیح باشد. (فرهنگ نظام)
به بیماری بغر مبتلا شدن شتر، بغرالبعیر بغراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَ غَ)
دفعه ای سخت از باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). باران سخت ناگهانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
تشنگی که از آب نرودیا بیماری تشنگی که شتر در آن بمیرد: عیر رجل من قریش فقیل له مات ابوک بشماً و ماتت امک بغراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علتی است که شتر را پیدا شود چندانکه آب خورد سیر نشود. (مؤید الفضلاء). تشنگی که سیر نشود از آب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(بَ غِ)
ظاهراً باغر ترکی است بمعنی جگر. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ غِ)
شتری که به بیماری بغر مبتلا شده باشد. ج، بغاری ̍ و بغاری ̍. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آبلۀ ریزه برآوردن روی کسی: بثر وجهه بثراً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بثور. (منتهی الارب)
آبلۀ ریزه برآوردن روی کسی. بثر. بثور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آبی است در ذات عرق یا موضعی است. (منتهی الارب) ، گوشت روی نزدیک به کنار لب. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چیزی از تن برجسته. (تاج المصادر بیهقی). آبله ریزه که براندام برآید. (آنندراج) (منتهی الارب). هرچه از تن واندام مردم بیرون آید چون ارزن. (زمخشری). جوش. هرچه برجهد از اندام مردم چون خردک و غیر آن. (مهذب الاسماء). آبلۀ خرد یا دانۀ سرخ یا زرد که از جوشش خون بر اندام پدید آید. (غیاث اللغات). خراج خرد. بثره یکی آن. ج، بثور. (از اقرب الموارد) : ششم از بثرها که بر وی (زفان) پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(بَ ثِ)
نعت از بثر و بثور، آبلۀ ریزه برآورده. جوش دار. آنکه آبله ریزه برآورده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روی او آبله ریزه برآورده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مغثار. مغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
گول و احمق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
آبی که ناکنده ظاهرو نمایان باشد، اسباب خانه و خدمت و خدمتگزار و نوکری و جاه و جلال و نخوت و غرور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
نادان و فرومایه از مردم. مؤنث: غثراء. ج، غثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نادان. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
بغاره. شکاف دیوار و جراحت. (ناظم الاطباء)
میخ و فانه و بغار و سیخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
رودخانه. (ناظم الاطباء) ، دست بند و پای بند کودک گهوارگی که بعربی آنرا قماط خوانند. (آنندراج) ، شکاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
باران نرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبغثر نفس، خیانت و شوریدگی آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شوریدن دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغثره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شتری که به بیماری بغر مبتلا باشد. ج، بغاری یا بغاری ̍. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بق الاکل، نشخوار کردن. (دزی ج 1 ص 102) ، جدا نمودن عیال خود را: بق عیاله، پراکنده ساختن مال خویش را: بق ماله، فراخ کردن عطا و بخشش را: بق العطیه، رستن گیاه: بق النبت، شکافتن انبان را: بق الجراب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، بسیاراولاد شدن زن: بقت المراءه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) ، بسیار بق بق کردن بقوم: بق علی القوم بقاً و بقاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بسیار بق بق کردن. (آنندراج) ، سخت باریدن: بقت السماء. (ناظم الاطباء). سخت باریدن باران. (آنندراج). سخت باریدن آسمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ / غِ رِ)
کلمه استثناء یعنی مگر، بدون و بجز و باستثناء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ)
پس از آن. اندکی پس از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ رَ)
حیص بیص، یقال: ترکت القوم فی بغثره. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بعثره. (منتهی الارب). رجوع به بعثره شود. شوریده دل گردیدن. (منتهی الارب). شوریدن دل. (آنندراج). شوریدن دل و پلید گشتن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ)
پیسکی گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بغثاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دغثر
تصویر دغثر
کانا (جاهل) گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیر
تصویر بغیر
باستثنا، بجز، بدون، مگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغور
تصویر بغور
فرو فرستاره، بارش پیاپی، زرد شدن گیاه از باران بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغثر
تصویر اغثر
فرو مایه پشماکند زنگاری از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
پروش جوشی که از اندام برآید، آبخیز جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود. واحد آن بثره، جمع بثور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بثر
تصویر بثر
((بَ))
جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود
فرهنگ فارسی معین
با دقّت
دیکشنری اردو به فارسی