- بغاث
- باز مرغ شکاری، کرکس، پیر پرنده
معنی بغاث - جستجوی لغت در جدول جو
- بغاث
- مرغی تیره رنگ، کوچک تر از کرکس که به کندی پرواز می کند
- بغاث ((بُ یا بَ یا بِ))
- مرغی با رنگ تیره کوچکتر از کرکس که به کندی حرکت می کند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
اشتر بان استر بان جمع بغل استران
بیزاری کینه توزی
ترکی تنگه آبراه -1 قطعه چوبی که کفشگیران میان کفش و قالب گذارند پغاز فانه پانه فهانه، تکه چوبی که نجاران بوقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند پغاز فانه پانه فهانه. قسمت آب باریکی که دو دریا را بهم متصل میکند و یا دو خشکی را از هم جدا مینماید مانند بغاز بسفر و بغاز دارد انل که اولی دریایی اسود را بدریای اژه (بحر الجزایر) متصل مینماید و آن هر دو آسیا را از اروپا جدا میکنند باب تنگه
جمع باغی سرکشان نافرمانان، اشخاصی از تبعه اسلام را گویند که ضد پیشوایان معصوم دین قیام نمایند مانند خوارج نهروان که ضد علی ع قیام کردند. جهاد و مبارزه با این طایفه بر مسلمانان واجب است
جهمرزی (زنا) بد خویی نافرمانی خواسته دلخواه
گندم و جو
بسیار بحث کننده
درختی با برگ های پهن، گل های سفید و ریشۀ سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد
بسیار بحث کننده، بسیار جوینده و کنجکاو
قطعه ای چوب که در کفش دوزی میان قالب کفش قرار می دهند
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، پغاز، براز،برای مثال ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه چون نوک بغاز (ابوالعباس - شاعران بی دیوان - ۱۳۱)
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، پغاز، براز،
بغل ها، قاطرها، استرها، سترها، چمناها، جمع واژۀ بغل
باغی ها، سرکش ها، نافرمان ها، گردنکش ها، ستمگرها، ظالم ها، بیدادگرها، جبّارها، ستمکارها، گرداس ها، جائرها، ستم کیش ها، ظلم پیشه ها، جفا پیشه ها، جمع واژۀ باغی
کلز انار دشتی از گیاهان گیاهی از تیره پنیر کیان که ریشه اش مورد استفاده دارویی است: رمان بری مغیث انار صحرایی. توضیح مصحف آن} معاث {است
((بِ))
فرهنگ فارسی معین
قطعه چوبی که کفاشان میان کفش و قالب گذارند، تکه چوبی که نجاران به وقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند
((بُ))
فرهنگ فارسی معین
جمع باغی، سرکشان، ناف رمانان، کسانی از پیروان اسلام که ضد معصومین قیام نمایند، مانند خوارج
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می سازد یا دو خشکی را از هم جدا می کند، تنگه، باب مثلاً بغاز داردانل
مخنث پشت پاییهیز، روسپی
مخنث، هیز، برای مثال دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ی گفتا شعرا جمله بغا باشند، آن گه / بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت (قطران تبریزی- مجمع الفرس - بغا) ، روسپی