پتیاره، زن بدکار ،پتیارک، پتیار زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
پتیاره، زن بدکار ،پَتیارَک، پَتیار زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تفش، سرکوفت، نکوهش، سرزنش، پیغاره، تفشه، عتیب، زاغ پا، سراکوفت، طعنه، بیغار، تفشل، ملامت
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تَفش، سَرکوفت، نِکوهِش، سَرزَنِش، پیغارِه، تَفشِه، عِتیب، زاغ پا، سَراکوفت، طَعنِه، بیغار، تَفشَل، مَلامَت
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروار، غُرفِه
بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. (برهان). بالاخانه که بالای حجره باشد. (آنندراج). بربار. برباره. تاقچۀ بلند. حجره. حجرۀ بر بام. (محمود بن عمر). خانه بالا. (از دهار). رف. علی. علیه. غرفه. (از منتهی الارب) (از دهار). فروار. کعبه. محراب. (از منتهی الارب) : پند تو تبه گردد در فعل بداو برواره کج آید چو بود کژّ مبانیش. ناصرخسرو. ناگاه باد دنیا مر دین را در چه فکند از سر برواره. ناصرخسرو. مسربه، صفۀ پیش برواره. (منتهی الارب). و رجوع به فروار شود.
بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. (برهان). بالاخانه که بالای حجره باشد. (آنندراج). بربار. برباره. تاقچۀ بلند. حجره. حجرۀ بر بام. (محمود بن عمر). خانه بالا. (از دهار). رف. علی. علیه. غرفه. (از منتهی الارب) (از دهار). فروار. کعبه. مِحراب. (از منتهی الارب) : پند تو تبه گردد در فعل بداو برواره کج آید چو بود کژّ مبانیش. ناصرخسرو. ناگاه باد دنیا مر دین را در چه فکند از سر برواره. ناصرخسرو. مَسربه، صفۀ پیش برواره. (منتهی الارب). و رجوع به فروار شود.
هرچیز که مردمان آن را دشمن دارند و هر صورتی که در نظرها زشت و قبیح نماید. (برهان قاطع). هر چیز ترسناک که زشت و دلیر بر کس نماید. مهیب. چیزی که مردم آن را دشمن دارند. (صحاح الفرس). پتیاره. هرچیز مهیب ومکروه که بی اختیار بر کسی آید خواه حادثۀ زمانه و خواه جانور و خواه حکم قدر و بلیۀ فلک. (از آنندراج) (انجمن آرا). مکر و فریب. پتیاره. (غیاث اللغات). چیزی که دشمنش دارند. (شرفنامۀ منیری) : نیاید ز ما با قضا چاره ای نه سودی کند هیچ بتیاره ای. فردوسی. چو لطفش آمد بتیارۀ زمانه هاست چو قهرش آمد اقبال آسمان هدرست. انوری. ، بسیار، اندک (از اضداد است) ، زمینی است سنگلاخ سپید. بثره. (منتهی الارب). زمینی است که سنگهای آن مانند سنگلاخ سوخته است اما سپیدرنگ. (از اقرب الموارد) ، ریگ چسبیده به زمین که چون آن را کنند آب پیدا گردد. (منتهی الارب)
هرچیز که مردمان آن را دشمن دارند و هر صورتی که در نظرها زشت و قبیح نماید. (برهان قاطع). هر چیز ترسناک که زشت و دلیر بر کس نماید. مهیب. چیزی که مردم آن را دشمن دارند. (صحاح الفرس). پتیاره. هرچیز مهیب ومکروه که بی اختیار بر کسی آید خواه حادثۀ زمانه و خواه جانور و خواه حکم قدر و بلیۀ فلک. (از آنندراج) (انجمن آرا). مکر و فریب. پتیاره. (غیاث اللغات). چیزی که دشمنش دارند. (شرفنامۀ منیری) : نیاید ز ما با قضا چاره ای نه سودی کند هیچ بتیاره ای. فردوسی. چو لطفش آمد بتیارۀ زمانه هاست چو قهرش آمد اقبال آسمان هدرست. انوری. ، بسیار، اندک (از اضداد است) ، زمینی است سنگلاخ سپید. بثره. (منتهی الارب). زمینی است که سنگهای آن مانند سنگلاخ سوخته است اما سپیدرنگ. (از اقرب الموارد) ، ریگ چسبیده به زمین که چون آن را کنند آب پیدا گردد. (منتهی الارب)
رنج. محنت. بلا. آفت. (برهان قاطع). فتنه. رنج و عنا. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 193). بلا. (صحاح الفرس). پتیاره. و این لغت در اصل بدیاره بوده یعنی رفیق بد و زشت و مکروه و تبدیل یافته. (آنندراج). بلیۀ فلک. (از انجمن آرای ناصری). بلا و آفت. (غیاث اللغات). بعضی بیتاره گفته اند. (از شرفنامۀ منیری). و رجوع به پیتاره شود
رنج. محنت. بلا. آفت. (برهان قاطع). فتنه. رنج و عنا. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 193). بلا. (صحاح الفرس). پتیاره. و این لغت در اصل بدیاره بوده یعنی رفیق بد و زشت و مکروه و تبدیل یافته. (آنندراج). بلیۀ فلک. (از انجمن آرای ناصری). بلا و آفت. (غیاث اللغات). بعضی بیتاره گفته اند. (از شرفنامۀ منیری). و رجوع به پیتاره شود
بعذاره. رجوع به بعذاره شود، نام بتی در شام که قوم الیاس علیه السلام آنرا میپرستیدند. (از غیاث)، نام بزرگترین معبود فینیقیان. ملل سامی قدیم (کنعانیان، کلدانیان، آسوریان) بعل را بر آفتاب اطلاق میکردند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و حبیب السیر و ایران باستان و تاریخ گزیده و فرهنگ ایران باستان و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 و دزی ج 1 ص 100 شود. ابن الندیم در شرح مذهب صابئین میگوید: بال بمعنی (ب ع / ع و / و) ستارۀ مشتری است. بعید نیست کلمه بعل عرب بمعنی بت معروف از همین کلمه آمده باشد. (یادداشت مؤلف). بنا بنقل مؤلف قاموس الاعلام ترکی کلمه بال در ترکیب دو کلمه بالتازار و آنیبال از محرفات کلمه بعل است. رجوع به همان متن ذیل کلمه بعل شود، خداوند. آقا. باید دانست که اهالی مشرق در زمان قدیم اجرام سماوی را پرستش مینمودند مثلاً اهالی فنیقیه و کنعان و سایر همسایگان ایشان آفتاب پرست و ماه پرست بودندو بعل را خدای آفتاب و عشتاروت را خدای مادۀ ماهتاب میدانستند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به همان متن شود، خداوند چیزی و مالک آن، یقال:من بعل هذه الناقه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صاحب و مالک. (غیاث)، گرانی عیال مرد، منه قوله علیه السلام لمن بایعه علی الجهاد: هل لک من بعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرانی عیال مرد. (آنندراج)، زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن. ج، بعلات. (مهذب الاسماء). مراءه. (از اقرب الموارد). ج، بعال و بعول و بعوله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، شوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (آنندراج) .شوهر. (غیاث). زوج. (اقرب الموارد)، نام پادشاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). - شرف البعل، کوهی در راه حجاج شام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
بعذاره. رجوع به بعذاره شود، نام بتی در شام که قوم الیاس علیه السلام آنرا میپرستیدند. (از غیاث)، نام بزرگترین معبود فینیقیان. ملل سامی قدیم (کنعانیان، کلدانیان، آسوریان) بعل را بر آفتاب اطلاق میکردند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و حبیب السیر و ایران باستان و تاریخ گزیده و فرهنگ ایران باستان و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 و دزی ج 1 ص 100 شود. ابن الندیم در شرح مذهب صابئین میگوید: بال بمعنی (ب ِع َ / ع ِ وَ / وِ) ستارۀ مشتری است. بعید نیست کلمه بعل عرب بمعنی بت معروف از همین کلمه آمده باشد. (یادداشت مؤلف). بنا بنقل مؤلف قاموس الاعلام ترکی کلمه بال در ترکیب دو کلمه بالتازار و آنیبال از محرفات کلمه بعل است. رجوع به همان متن ذیل کلمه بعل شود، خداوند. آقا. باید دانست که اهالی مشرق در زمان قدیم اجرام سماوی را پرستش مینمودند مثلاً اهالی فنیقیه و کنعان و سایر همسایگان ایشان آفتاب پرست و ماه پرست بودندو بعل را خدای آفتاب و عشتاروت را خدای مادۀ ماهتاب میدانستند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به همان متن شود، خداوند چیزی و مالک آن، یقال:من بعل هذه الناقه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صاحب و مالک. (غیاث)، گرانی عیال مرد، منه قوله علیه السلام لمن بایعه علی الجهاد: هل لک من بعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرانی عیال مرد. (آنندراج)، زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن. ج، بعلات. (مهذب الاسماء). مراءه. (از اقرب الموارد). ج، بِعال و بُعول و بُعولَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، شوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (آنندراج) .شوهر. (غیاث). زوج. (اقرب الموارد)، نام پادشاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). - شرف البعل، کوهی در راه حجاج شام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)