بعثه. رسالت. فرستادگی و ارسال. (ناظم الاطباء). بعث. (فرهنگ نظام). - بعث کردن، برانگیختن. واداشتن: و تن خویش را بعث کن بفرهنگ و هنر آموختن. (ص 35 منتخب قابوسنامه). و در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بعث کرد بر قصد داربن دارا. (ص 55 فارسنامۀ ابن البلخی). - سال بعثت، سالی که خدای تعالی رسول را برسالت مبعوث کرد
بعثه. رسالت. فرستادگی و ارسال. (ناظم الاطباء). بعث. (فرهنگ نظام). - بعث کردن، برانگیختن. واداشتن: و تن خویش را بعث کن بفرهنگ و هنر آموختن. (ص 35 منتخب قابوسنامه). و در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بعث کرد بر قصد داربن دارا. (ص 55 فارسنامۀ ابن البلخی). - سال بعثت، سالی که خدای تعالی رسول را برسالت مبعوث کرد
انگیزش، روانه کردن، زنده گرداندن، فرستادگی برانگیختن، زنده کردن (مردگان)، فرستادن، انگیزش برانگیختگی. یا بعثت پیغمبرص فرستاده شدن پیغمبرص از جانب خدا بخلق
انگیزش، روانه کردن، زنده گرداندن، فرستادگی برانگیختن، زنده کردن (مردگان)، فرستادن، انگیزش برانگیختگی. یا بعثت پیغمبرص فرستاده شدن پیغمبرص از جانب خدا بخلق
اسم است از بعث. ج، بعثات. (منتهی الارب) ، در اصطلاح نام جزء مرکبی است که کل از آن واز غیر آن ترکیب شود. (از تعریفات جرجانی). - بعض اوقات، گاه گاهی. پاره ای اوقات. - بعض مردم، پاره ای از مردم. دسته ای از مردم
اسم است از بَعث. ج، بعثات. (منتهی الارب) ، در اصطلاح نام جزء مرکبی است که کل از آن واز غیر آن ترکیب شود. (از تعریفات جرجانی). - بعض اوقات، گاه گاهی. پاره ای اوقات. - بعض مردم، پاره ای از مردم. دسته ای از مردم
شب زنده دار. تهجدگزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). - رجل بعث و بعث، آنکه همواره هموم وی او را بیدار کند و از خواب برخیزاند. (از اقرب الموارد) ، اضطراب کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از متن اللغه)
شب زنده دار. تهجدگزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). - رجل بَعث و بَعِث، آنکه همواره هموم وی او را بیدار کند و از خواب برخیزاند. (از اقرب الموارد) ، اضطراب کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از متن اللغه)
فرستادن کسی را. (ناظم الاطباء). فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی) (صراح) (دزی ج 1 ص 98) (مهذب الاسماء). کسی را جایی فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). فرستادن کسی را بتنهایی: ثم بعثنا من بعدهم موسی. (قرآن 103/7 و 75/10) (از اقرب الموارد). در شرع فرستادن خدای تعالی است انسانی را به سوی جن و انس تا آنان را به راه حق دعوت کند و شرط آن دعوی پیغمبری و اظهار معجزه باشد و برخی گفته اند شرط آن آگاهی از امور پنهانی و اطلاع بر مغیبات و دیدن فرشتگان است و چنین فرستاده ای از جانب حق مرد باید باشد نه زن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به کلمات رسول و نبی در همان متن شود، خشم برای خدا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
فرستادن کسی را. (ناظم الاطباء). فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی) (صراح) (دزی ج 1 ص 98) (مهذب الاسماء). کسی را جایی فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). فرستادن کسی را بتنهایی: ثم بعثنا من بعدهم موسی. (قرآن 103/7 و 75/10) (از اقرب الموارد). در شرع فرستادن خدای تعالی است انسانی را به سوی جن و انس تا آنان را به راه حق دعوت کند و شرط آن دعوی پیغمبری و اظهار معجزه باشد و برخی گفته اند شرط آن آگاهی از امور پنهانی و اطلاع بر مغیبات و دیدن فرشتگان است و چنین فرستاده ای از جانب حق مرد باید باشد نه زن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به کلمات رسول و نبی در همان متن شود، خشم برای خدا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)